کلمه جو
صفحه اصلی

فرز


مترادف فرز : تند، تیزرو، جلد، چابک، چالاک، چست، زرنگ، شاطر، شهم، قبراق

متضاد فرز : سست، کند

فارسی به انگلیسی

agile, briskly, brisk, round, light, light-footed, nimble, ready, sharp, snappy, speedy, tripping, nifty, quick, prompt

quick, prompt


agile, briskly, brisk, round, light, light-footed, nimble, ready, sharp, snappy, speedy, tripping


فارسی به عربی

بسرعة , سریع , سمامة

مترادف و متضاد

nimble (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، چالاک، تردست، فرز، جلد، چست

agile (صفت)
زیرک، زرنگ، چابک، فرز، سریع، سریع العمل، متحرک، سریع الحرکه

quick (صفت)
تند، چابک، فرز، سریع، زنده، سرزنده، جلد، چست، سبک، سریع السیر، فوری

swift (صفت)
چابک، تردست، فرز، سریع، سریع السیر، تندرو، چابک دست، باسرعت

light-footed (صفت)
ماهر، چابک، تردست، فرز، سریع، بادپا، سبک پا

spry (صفت)
زرنگ، چابک، چالاک، فرز، سریع، با هوش، دانا، قشنگ

تند، تیزرو، جلد، چابک، چالاک، چست، زرنگ، شاطر، شهم، قبراق ≠ سست، کند


فرهنگ فارسی

چابک، چالاک، جلد، چستفرزی:چابکی، چالاکی
( اسم ) مهره ایست از مهره های شطرنج و آن بمنزله وزیر است فرزان .
بنده صحیح یا آزاده صحیح پر گوشت نازک اندام .

فرهنگ معین

(فِ رْ ) (ص . ) (عا. ) چابک ، چالاک .
( ~ . ) (اِ. ) سبزی ای که در غایت تری و طراوت باشد. فرزد، فریز، فریس ، فرزه ، پریز، فریژ و فریج نیز گفته می شود.

(فِ رْ) (ص .) (عا.) چابک ، چالاک .


( ~ .) (اِ.) سبزی ای که در غایت تری و طراوت باشد. فرزد، فریز، فریس ، فرزه ، پریز، فریژ و فریج نیز گفته می شود.


لغت نامه دهخدا

فرز. [ ف ِ ] (ص ) چست . چابک . چالاک . جَلد. قبراق . || تند. سریع. || (ق ) زود. به سرعت . (یادداشت به خط مؤلف ).


فرز. [ ف َ ] ( ص ) بزرگ که در مقابل کوچک است. ( برهان ).

فرز. [ ف ِ ] ( ص ) چست. چابک. چالاک. جَلد. قبراق. || تند. سریع. || ( ق ) زود. به سرعت. ( یادداشت به خط مؤلف ).

فرز. [ ف ِ ] ( اِ ) مهره ای از مهره های شطرنج که به منزله وزیر است. ( برهان ). و آن را فرزین گویند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به فرزین و فرزان شود. || سبزه باشد در غایت خوبی و تری و تازگی. ( برهان ). فریز. فریس. فرزد. فرزه. پریز. فریژ. فریج. ( از حاشیه برهان چ معین ).

فرز. [ ف ُ ] ( اِ ) سبزه تروتازه. رجوع به فِرز شود. || غلبه و زیادتی. || کنار دریاهاو رودخانه های بزرگ که کشتی و سنبک در آنجا بایستند و از آنجا راهی شوند. ( برهان ). رجوع به فُرضة شود.

فرز. [ ف ِ ] ( ع اِ ) راه بر پشته.( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || نصیب جداشده برای صاحب آن. ج ، افراز، فروز. ( اقرب الموارد ).

فرز. [ ف َ ] ( ع اِ ) زمین هموار پست. ( منتهی الارب ). گشادگی بین دو کوه و گویند: ما اطمأن من الارض بین ربوتین. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) جدا نمودن چیزی را از چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرز. [ ف ُ رُزز ] ( ع ص ) بنده صحیح یا آزاد صحیح پرگوشت نازک اندام. ( منتهی الارب ). العبدالصحیح و قیل الحر الصحیح التار. ( اقرب الموارد ).

فرز. [ ف َ ] (ص ) بزرگ که در مقابل کوچک است . (برهان ).


فرز. [ ف َ ] (ع اِ) زمین هموار پست . (منتهی الارب ). گشادگی بین دو کوه و گویند: ما اطمأن من الارض بین ربوتین . (اقرب الموارد). || (مص ) جدا نمودن چیزی را از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فرز. [ ف ِ ] (اِ) مهره ای از مهره های شطرنج که به منزله ٔ وزیر است . (برهان ). و آن را فرزین گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به فرزین و فرزان شود. || سبزه باشد در غایت خوبی و تری و تازگی . (برهان ). فریز. فریس . فرزد. فرزه . پریز. فریژ. فریج . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).


فرز. [ ف ِ ] (ع اِ) راه بر پشته .(آنندراج ) (اقرب الموارد). || نصیب جداشده برای صاحب آن . ج ، افراز، فروز. (اقرب الموارد).


فرز. [ ف ُ ] (اِ) سبزه ٔ تروتازه . رجوع به فِرز شود. || غلبه و زیادتی . || کنار دریاهاو رودخانه های بزرگ که کشتی و سنبک در آنجا بایستند و از آنجا راهی شوند. (برهان ). رجوع به فُرضة شود.


فرز. [ ف ُ رُزز ] (ع ص ) بنده ٔ صحیح یا آزاد صحیح پرگوشت نازک اندام . (منتهی الارب ). العبدالصحیح و قیل الحر الصحیح التار. (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

نوعی ماشین تراش ابزارهای فلزی.
۱. چابک، چالاک، جَلد، چست.
۲. (قید ) به تندی: فرز رفت سر کوچه و برگشت.

۱. چابک؛ چالاک؛ جَلد؛ چست.
۲. (قید) به‌تندی: فرز رفت سر کوچه و برگشت.


نوعی ماشین تراش ابزارهای فلزی.


دانشنامه عمومی

نوع علف هرز مشابه چمن می باشد که در کنار جوبها می روید


گویش مازنی

/ferz/ زبر و زرنگ – چابک – دست و پادار

زبر و زرنگ – چابک – دست و پادار


واژه نامه بختیاریکا

جر و جیک؛ زِل پِل؛ جِها
جیکا؛دَر رها

پیشنهاد کاربران

چابک

فرز و الاعلان نتایج الاراء، این در عربی میشود مرتب سازی و آگاهانیدن نتیجه های رای ها

فِرز در گویش یزدی به معنی زرنگ و چابک

agile

You need to have agile fingers to do this kind of work

چالاک و سریع در زبان ملکی گالی بشکرد

فَرز و فرزه و فرزگ و پرز وفریس و فریژ و فرش و فریش و ورزگ در ورزقان بچم سبزه و رویدنی بسیار سبز و تازه است و فِرز بچم چالاک

فرز به معنی چابک فارسی هست، در عربی به معنی تقسیم کردن هست.
اسب فرز یعنی اسب چالاک و زرنگ


کلمات دیگر: