کلمه جو
صفحه اصلی

فرعی


مترادف فرعی : تابع، ضمیمه، منشعب

متضاد فرعی : اصلی

برابر پارسی : شاخه ای، شاخه

فارسی به انگلیسی

adjunct, accessory, alternative, ancillary, auxiliary, by-, circumstantial, fringe, incidental, minor, off, outside, para-, petty, secondary, side, subsidiary


adjunct, accessory, alternative, ancillary, auxiliary, by-, circumstantial, fringe, incidental, minor, off, outside, para-, petty, secondary, subsidiary, feeder, of secondary importance, tributary, subordinate, shunt, small-time, support, supporting

secondary, of secondary importance, minor, tributary, subordinate


فارسی به عربی

تابع , تافه , رافد , عرضی , غریب , مدرسة ثانویة , مساعد , مع السلامة , ملحق , من قبل

مترادف و متضاد

inferior (صفت)
پست، فرعی، درجه دوم، نا مرغوب، پایین رتبه

by (صفت)
فرعی

accessory (صفت)
فرعی، لاحق، دعوای فرعی

accessorial (صفت)
فرعی، شریک، مربوط به معاون جرم

subsidiary (صفت)
فرعی، تابع، کمکی، متمم

secondary (صفت)
فرعی، کمکی، ثانوی، دوم، ثانیوی، حاکی از زمان گذشته

ancillary (صفت)
فرعی، تابع، کمک، کمکی، مربوط به کلفت

subordinate (صفت)
فرعی، تابع، وابسته، مادون، فرمانبردار، مطیع، مرئوس

derivative (صفت)
فرعی، مشتق، اشتقاقی، گرفته شده

additional (صفت)
فرعی، اضافی، افزوده

adjunct (صفت)
فرعی، افزوده، الحاقی

tributary (صفت)
فرعی، تابع

subaltern (صفت)
فرعی، مادون

petty (صفت)
فرعی، کوچک، خرد، جزئی، غیر قابل ملاحظه

sideway (صفت)
فرعی، غیر مستقیم، از پهلو، یک طرفه

extrinsic (صفت)
فرعی، اتفاقی، خارجی، بیرونی، دارای مبداء خارجی، جزئی

extraneous (صفت)
فرعی، خارجی، غیر اصلی، خارج از قلمرو چیزی

تابع، ضمیمه، منشعب ≠ اصلی


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به فرع ۲ - آنچه که فرع باشد مقابل اصلی : شعب فرعی رود .
تمیم بن فرع مصری از عمرو بن العاص و عقبه بن عامر و جز آنان روایت دارد .

فرهنگ معین

(فَ رْ ) [ ع - فا. ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به فرع . ۲ - غیراصلی .

لغت نامه دهخدا

فرعی. [ ف َ ] ( ص نسبی ) منسوب به فرع. مقابل اصلی. ( یادداشت به خط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ).

فرعی. [ ف ِ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب به فرع که نام پدر تمیم بن فرع فرعی است. ( سمعانی ).

فرعی. [ ف ِرَ ] ( اِخ ) تمیم بن فرع مصری. از عمروبن العاص و عقبةبن عامر و جز آنان روایت دارد. حرملةبن عمران از وی روایت کند. ( اللباب فی تهذیب الانساب. ج 2 ص 206 ).

فرعی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فرع . مقابل اصلی . (یادداشت به خط مؤلف ) (ناظم الاطباء).


فرعی . [ ف ِ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به فرع که نام پدر تمیم بن فرع فرعی است . (سمعانی ).


فرعی . [ ف ِرَ ] (اِخ ) تمیم بن فرع مصری . از عمروبن العاص و عقبةبن عامر و جز آنان روایت دارد. حرملةبن عمران از وی روایت کند. (اللباب فی تهذیب الانساب . ج 2 ص 206).


فرهنگ عمید

۱. مسیر غیراصلی.
۲. [مجاز] غیراصلی.

پیشنهاد کاربران

جانبی

در پهلوی " ستاکیsotaki " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

Side road خیابان فرعی . جاده ی فرعی


کلمات دیگر: