سر بزیر . سر بپایین افتاده چنانکه پیرامون خود ننگرد . یا سر افکنده .
سر نهاده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سرنهاده. [ س َ ن ِ / ن َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سربزیر. سر به پایین افتاده چنانکه پیرامون خود ننگرد. در رفتن بی توجه :
به راهت اندر چاه است سرنهاده متاز
به جامت اندر زهر است ناچشیده مخور.
سبزه سرنهاده عرض دهد
هر نمی کز سحاب میچکدش.
به راهت اندر چاه است سرنهاده متاز
به جامت اندر زهر است ناچشیده مخور.
مسعودسعد.
|| سرافکنده. سربزیر : سبزه سرنهاده عرض دهد
هر نمی کز سحاب میچکدش.
خاقانی.
کلمات دیگر: