کلمه جو
صفحه اصلی

جدعون

فارسی به انگلیسی

gideon

فرهنگ فارسی

و او پسر یواش ابی عزری و اسمش یربعل و قاضی هفتمین اسرائیلیان و مردی نیرومند و با هیبت و در حضور خداوند محترم و متواضع و رقیق القلب می بود زیاره هنگامیکه فرشته خداوند باو نمودار شده گفت : [ باین قوت خود برو و اسرائیل را از دست مدیان رهائی ده ] .

لغت نامه دهخدا

جدعون . [ ] (اِخ ) ابن یوآش شخصی که بنی اسرائیل را از دست مدیان رهانید. (از مجمل التواریخ و القصص ص 142). این شخص همان جدعون یوآش است . رجوع به این کلمه شود.


جدعون. [ ] ( عبری ، ص ) در عبری ، به معنی چوبین است. ( سفر داوران 6: 11 ). ( از قاموس کتاب مقدس ). به معنای خراب است. ( قاموس کتاب مقدس ).

جدعون. [ ج ِ ] ( اِخ ) او پسر یواش ابی عزری و اسمش یربعل و قاضی هفتمین اسرائیلیان و مردی نیرومند و باهیبت و در حضور خداوند محترم و متواضع و رقیق القلب می بود، زیرا هنگامی که فرشته خداوند به او نمودار شده گفت : «به این قوت خود برو و اسرائیل را از دست مدیان رهائی ده ». او در جواب گفت :«اینک خاندان من در منسی ذلیل تر از همه است و من در خانه پدرم کوچکترین هستم ». ( سفر داوران 6:14 و 15 ). وی در جمیع اعمال و اقوال خود پسندیده خداوند بود و بدان واسطه وقایع پشم و شب نم همواره بر وفق مراد وی انجام همی یافت چنانکه در سفر داوران 6 و 7 و 8 وارد است. و به استعانت تدابیر خود اسرائیلیان را از دست مدیانیان بازرهانیده آنان را هزیمت داد. لکن هرقدربنی اسرائیل درخواست نمودند که زمام شهریاری ایشان را بکف گیرد این سخن بسمع قبولش نیامد. اما افسوس که در اواخر عمر افودی که جز کاهنان هیچکس را نشاید برای خود ساخته ( و ) این معنی باعث برافروختن غضب خدا گشته دامی بجهت خود و خانواده اش گسترده شد. مدت پنجاه سال بر طایفه شمالی و شرقی حکمران بود و در عبرانیان ( 11:32 ) وی را مدح مینماید. ( از قاموس کتاب مقدس ).و در عهد عتیق در آنجا که بنی اسرائیل از دست مدیان نزد خداوند استغاثه نمودند چنین آمده : من یهوه خدای شما هستم از خدایان اموریانیکه در زمین ایشان ساکنیدلیکن آواز مرا نشنیدید. و فرشته خداوند آمده زیر درخت بلوطی که در عفره است که مال یوآش ابیعزری بود نشست و پسرش جدعون گندم رادر چرخشت میکوبید تا آن را از مدیان پنهان کند. پس فرشته خداوند بر او ظاهر شده وی را گفت ای مرد زورآور یهوه با توست. جدعون وی را گفت آه ای خداوند من اگر یهوه با ماست پس چرا این همه بر ما واقع شده است و کجاست جمیع اعمال عجیب او که پدران ما برای ما ذکرکرده و گفته اند که آیا ما را خداوند از مصر بیرون نیاورد؟ لیکن الاَّن خداوند ما را ترک کرده و بدست مدیان تسلیم نموده است. آنگاه یهوه بر وی نظر کرده گفت با این قوت خود برو و اسرائیل را از دست مدیان رهائی ده. آیا من ترا نفرستادم ؟ او در جواب وی گفت آه ای خداوند چگونه اسرائیل را رهائی دهم ، اینک خاندان من در منسی ذلیل تر از همه است و من در خانه پدرم کوچکترین هستم. خداوند وی را گفت یقیناً من با تو خواهم بود و مدیان را مثل یک نفر شکست خواهی داد. او وی را گفت اگر الاَّن در نظر تو فیض یافتم پس آیتی بمن بنما که تو هستی آنکه با من حرف میزنی. پس خواهش دارم که از اینجا نروی تا نزد تو برگردم و هدیه خود را آورده بحضور تو بگذرانم گفت من میمانم تا برگردی. پس جدعون رفت و بزغاله ای با قرصهای نان فطیر از یک ایفه آرد نرم حاضر ساخت و گوشت را در سبدی و آبگوشت را در کاسه ای گذاشته آن را نزد وی زیر درخت بلوط آورد و پیش وی نهاد. و فرشته خدا او را گفت گوشت و قرصهای فطیر را بردار و بر روی این صخره بگذار و آبگوشت را بریز پس چنان کرد. آنگاه فرشته خداوند نوک عصا را که در دستش بود دراز کرده گوشت و قرصهای فطیر را لمس نمود که آتش از صخره برآمده گوشت و قرصهای فطیر را بلعید و فرشته خداوند از نظرش غایب شد. پس جدعون دانست که او فرشته خداوند است. و جدعون گفت آه ای خداوند یهوه چونکه فرشته خداوند را روبرو دیدم. خداوند وی را گفت سلامتی بر تو باد. مترس نخواهی مرد. پس جدعون در آنجا برای خداوند مذبحی بنا کرد و آن را یَهوه شالوم نامید، که تا امروز در عفره ابیعزریان باقی است.و در آن شب خداوند او را گفت گاو پدر خود یعنی گاو دومین را که هفت ساله است بگیر و مذبح بَعل را که از آن پدرت است منهدم کن و تمثال اشیره را که نزد آن است قطع نما. و برای یهوه خدای خود بر سر این قلعه مذبحی موافق رسم بنا کن و گاو دومین را گرفته با چوب اشیره که قطع کردی برای قربانی سوختنی بگذران. پس جدعون ده نفر از نوکران خود را برداشت و بنوعی که خداوندوی را گفته بود عمل نمود. اما چونکه از خاندان پدر خود و مردان شهر میترسید این کار را در روز نتوانست کرد پس آن را در شب کرد. و چون مردمان شهر در صبح برخاستند اینک مذبح بعل منهدم شده و اشیره که نزد آن بود بریده و گاو دومین بر مذبحی که ساخته شده بود قربانی گشته پس بیکدیگر گفتند کیست که این کار را کرده است و چون دریافت و تفحص کردند گفتند جدعون بن یوآش این کار را کرده است. پس مردان شهر به یوآش گفتند پسرخود را بیرون بیاور تا بمیرد، زیرا که مذبح بعل را منهدم ساخته و اشیره را که نزد آن بود بریده است. اما یوآش بهمه کسانی که بر ضد او برخاسته بودند گفت آیا شما برای بعل محاجه میکنید و آیا شما او را میرهانید هر که برای او محاجه نماید همین صبح کشته شود و اگر او خداست برای خود محاجه نماید. چونکه کسی مذبح او را منهدم ساخته است. پس در آن روز او را یربعل نامید و گفت بگذارید تا بعل با او محاجه نماید، زیرا که مذبح او را منهدم ساخته است. آنگاه جمیع اهل مدیان و عمالیق و بنی مشرق با هم جمع شدند و عبور کرده در وادی بَزرَعیل اردو زدند. و روح خداوند جدعون را ملبس ساخت پس کرنا را نواخت و اهل ابیعزر در عقب وی جمعشدند. و رسولان در تمامی مَنسی فرستاد که ایشان نیز در عقب وی جمع شدند و در اشیر و زبولون و نفتالی رسولان فرستاد و به استقبال ایشان برآمدند، و جدعون بخداگفت اگر اسرائیل را برحسب سخن خود بدست من نجات خواهی داد. اینک من در خرمنگاه پوست پشمینی میگذارم و اگر شبنم فقط بر پوست باشد و بر تمامی زمین خشکی بود خواهم دانست که اسرائیل را برحسب قول خود بدست من نجات خواهی داد. و همچنین شده و بامدادان بزودی برخاسته پوست را فشرد و کاسه ای پر از آب شبنم از پوست بیفشرد. و جدعون بخدا گفت : غضب تو بر من افروخته نشود و همین یک مرتبه خواهم گفت یک دفعه دیگر فقط با پوست تجربه نمایم این مرتبه پوست به تنهائی خشک باشد و بر تمامی زمین شبنم و خدا در آن شب چنان کرد که بر پوست فقط خشکی بود و بر تمامی زمین شبنم. و یربعل که جدعون باشد با تمامی قوم که با وی بودند صبح زود برخاسته نزد چشمه حرود اردو زدند و اُردوی مدیان بشمال ایشان نزد کوه موره در وادی بود و خداوند به جدعون گفت قومی که با تو هستند زیاده از آنند که مدیان را بدست ایشان تسلیم نمایم مبادا اسرائیل بر من فخر نموده بگویند که دست ما، ما را نجات داده. پس الاَّن بگوش قوم ندا کرده بگو هرکس که ترسان و هراسان باشد از کوه جلعاد برگشته روانه شود و بیست و دوهزار نفر از قوم برگشتند و ده هزار باقی ماندند و خداوند به جدعون گفت باز هم قوم زیاده اند ایشان را نزد آب بیاور تا ایشان را آنجا برای تو بیازمایم و هر که را بتو گویم این با تو برود او همراه تو خواهد رفت و هر که را بتو گویم این با تو نرود او نخواهد رفت و چون قوم را نزد آب آورده بود خداوند به جدعون گفت هر که آب را بزبان خود بنوشد چنانکه سگ مینوشد او را تنها بگذار و همچنین هر که بر زانوی خود خم شده بنوشد و عدد آنانی که دست بدهان آورده نوشیدند سیصد نفر بودند و جمع بقیه قوم بر زانوی خود خم شده آب نوشیدند. و خداوند به جدعون گفت به این سیصد نفر که بکف نوشیدند شما را نجات میدهم و مدیان را بدست تو تسلیم خواهم نمود پس سایر قوم هرکس بجای خود بروند. پس آن گروه توشه و کرناهای خود را بدست گرفتند و هر کس را از سایر مردان اسرائیل بخیمه خود فرستاد ولی آن سیصد نفر را نگاه داشت و اُردوی مدیان در اردوی پائین دست او بود. و در همان شب خداوند وی را گفت برخیز و به اردو فرود بیا زیرا که آن را بدست تو تسلیم نموده ایم. لیکن اگر از رفتن میترسی با خادم خود فوره به اردو برو چون آنچه ایشان بگویند بشنوی بعد از آن دست تو قوی خواهد شد وبه اُردو فرود خواهی آمد. پس او و خادمش فوره بکناره سلاح دارانی که در اردو بودند فرود آمدند و اهل مدیان ، عمالیق و جمیع بنی مشرق مثل ملخ بیشمار در وادی ریخته بودند و شتران ایشان را مثل ریگ که بر کناره دریا بی حساب است شماره ای نبود. پس چون جدعون رسید دیدکه مردی برفیقش خوابی بیان کرده میگفت که اینک خوابی دیدم و هان گرده نان جوین در میان اُردوی مِدیان غلطانیده شده به خیمه ای برخورد و آن را چنان زد که افتاد آن را واژگون ساخت چنانکه خیمه بر زمین پهن شد.رفیقش در جواب وی گفت که این نیست جز شمشیر جدعون بن یوآش مرد اسرائیلی زیرا خدا مِدیان و تمام اردو را بدست او تسلیم کرده است. و چون جدعون نقل خواب و تعبیرش را شنید سجده نمود و به لشکرگاه اسرائیل برگشته گفت برخیزید زیرا که خداوند اردوی مدیان را بدست شماتسلیم کرده است. و آن سیصد نفر را به سه فرقه منقسم ساخت و بدست هر یکی از ایشان کرناها و سبوهای خالی داده و مشعلها در سبوها گذاشت. و به ایشان گفت بر من نگاه کرده چنان بکنید. پس چون به کنار اردو برسم هرچه من میکنم شما هم چنان بکنید و چون من و آنانی که با من هستند کرناها را بنوازیم شما نیز از همه اطراف اردو کرناها را بنوازید و بگوئید: «شمشیر خداوند و جدعون ». پس جدعون و صد نفر که با وی بودند در ابتدای پاس دوم شب بکنار اردو رسیدند و در همان حین کشیکچی تازه گذارده بودند پس کرنا را نواختند و سبوها راشکستند و مشعلها را بدست چپ و کرناها را بدست راست خود گرفته نواختند و صدا زدند شمشیر خداوند و جدعون و هرکس بجای خود به اطراف اردو ایستادند و تمامی لشکر فرار کردند و ایشان نعره زده آنها را منهزم ساختندو چون آن سیصد نفر کرناها را نواختند خداوند شمشیر هرکس را بر رفیقش و بر تمامی لشکر گردانید و لشکر ایشان تا بیت شطه بسوی صریرت و تا سرحد آبل محوله که نزد طبات است فرار کردند و مردان اسرائیل از نفتالی واشیرو تمامی منسی جمع شده مدیان را تعاقب نمودند. وجدعون بتمامی کوهستان افرایم رسولان فرستاده گفت بجهة مقابله با مدیان بزیر آئید و آبها را تا بیت باره و اُردُن گرفتند و غُراب و ذئب دو سردار مدیان را گرفته غُراب را بر صخره غراب و ذئب را در چرخشت ذئب کشتند و مدیان را تعاقب نمودند و سرهای غُراب و ذِئب را به آن طرف اردن نزد جدعون آوردند. و مردان افرایم او را گفتند این چه کار است که به ما کرده ای که چون برای جنگ مدیان میرفتی ما را نخواندی و بسختی با وی منازعت کردند. او به ایشان گفت : الاَّن من بالنسبه بکار شما چه کردم مگر خوشه چینی افرایم از میوه چینی ابیعزر بهتر نیست بدست شما خدا دو سردار مدیان یعنی غراب و ذئب را تسلیم نمود و من مثل شما قادر بر چه کاربودم پس چون این سخن را گفت خشم ایشان بر وی فرونشست و جدعون با آن سیصد نفر که همراه او بودند به اردن رسیده عبور کردند و اگر چه خسته بودند لیکن تعاقب میکردند و به اهل سکّوت گفت تمنا اینکه چند نان برفقایم بدهید زیرا خسته اند و من زبح و صلمونع ملوک مدیان را تعاقب میکنیم. سرداران سُکّوت به وی گفتند مگر دستهای زبح و صلمونع الاَّن در دست تو میباشد تا به لشکر تو نان بدهیم. جدعون گفت پس چون خداوند زبح و صلمونع را بدست من تسلیم کرده باشد آن گاه گوشت شما را با شوک و خار صحرا خواهم درید. و از آنجا به فنوعیل برآمده به ایشان همچنین گفت و اهل فنوعیل مثل جواب اهل سکوت او را جواب دادند. و به اهل فنوعیل نیز گفت وقتی که بسلامت برگردم این برج را منهدم خواهم ساخت. وزبح و صلمونع در قرقور با لشکر خود بقدر پانزده هزار نفر بودند تمامی بقیه لشکر بنی مشرق این بود زیرا صدوبیست هزار مرد جنگی افتاده بودند و جدعون براه چادرنشینان بطرف شرقی نوبخ و یحبهاه برآمده لشکر ایشان را شکست داد زیرا که لشکر مطمئن بودند. و زبح و صلمونع فرار کردند و ایشان را تعاقب نموده آن دو ملک مدیان یعنی زبح و صلمونع را گرفت و تمامی لشکر ایشان را منهزم ساخت. و جدعون بن یوآش از بالای حارس از جنگ برگشت و جوانی از اهل سُکّوت را گرفته از او تفتیش کرد و او برای وی نامهای سرداران سکوت و مشایخ آن را که هفتاد و هفت نفر بودند نوشت. پس نزد اهل سکّوت آمده گفت اینک زَبح و صلمونع که درباره ایشان مرا طعنه زده گفتید مگر دست زبح و صلمونع الاَّن در دست تو است تا به مردان خسته تو نان بدهیم پس مشایخ شهر و شوک و خارهای صحرا را گرفته اهل سُکّوت را به آنها تأدیب نمود. و بُرج فنوعیل را منهدم ساخته مردان شهر راکشت. و به زبح و صلمونع گفت چگونه مردمانی بودند که در تابور کشتید گفتند ایشان مثل تو بودند هریکی شبیه شاهزادگان گفت ایشان برادرانم و پسران مادر من بودند به خداوند حی قسم اگر ایشان را زنده نگاه میداشتید، شما را نمی کشتم. و نخست به زاده خود یثرْ برگفت برخیز و ایشان را بکش لیکن آن جوان شمشیر خود را از ترس نکشید چون که هنوز جوان بود. پس زبح و صلمونع گفتند تو برخیز و ما را بکش زیرا شجاعت مرد مثل خود اواست پس جدعون برخاسته زبح و صلمونع را بکشت و هلالهائی که برگردن شتران ایشان بود گرفت. پس مردان بنی اسرائیل به جدعون گفتند بر ما سلطنت نما هم پسر تو و پسر پسر تو نیز چون که ما را از دست مدیان رهانیدی. جدعون در جواب ایشان گفت من بر شما سلطنت نخواهم کرد وپسر من بر شما سلطنت نخواهد کرد خداوند بر شما سلطنت خواهد نمود. و جدعون به ایشان گفت یک چیز از شما خواهش دارم که هریکی از شما گوشوارهای غنیمت خود را بمن بدهد زیرا که گوشوارهای طلا داشتند چونکه اسماعیلیان بودند. در جواب گفتند البته میدهیم پس ردائی پهن کرده هریکی گوشوارهای غنیمت خود را در آن انداختند. و وزن گوشواره های طلائی که طلبیده بود هزار و هفتصد مثقال طلا بود سوای آن هلالها و حلقه ها و جامهای ارغوانی که بر ملوک مدیان بود و سوای گردن بندهائی که بر گردن شتران ایشان بود. و جدعون از آنها ایفودی ساخت و آن را در شهر خود عفره برپاداشت و تمامی اسرائیل به آنجا در عقب آن زنا کردند و آن برای جدعون و خاندان او دام شد. پس مدیان در حضور بنی اسرائیل مغلوب شدند و دیگر سرخود را بلند نکردند و زمین در ایام جدعون چهل سال آرامی یافت. و یربعل بن یوآش رفته در خانه خود ساکن شد. و جدعون را هفتاد پسر بود که از صلبش بیرون آمده بودند زیرا زنان بسیار داشت. و کنیز او که در شکیم بود او نیز برای وی پسری آورد و او را ابی ملک نام نهاد. و جدعون بن یوآش پیر و سالخورده شده مرد ودر قبر پدرش یوآش در عفره ابیعزری دفن شد. و واقع شد بعد از وفات جدعون که بنی اسرائیل برگشته در پیروی بعلها زنا کردند و بعل بریت را خدای خود ساختند. و بنی اسرائیل یهوه خدای خود را که ایشان را از دست جمیعدشمنان ایشان از هر طرف رهائی داده بود بیاد نیاوردند. و با خاندان یربعل جدعون موافق همه احسانی که با بنی اسرائیل نموده بود نیکوئی نکردند. ( از ترجمه کتاب مقدس ، عهد عتیق ، سفر داوران ، باب ششم تا نهم ).

جدعون . [ ] (عبری ، ص ) در عبری ، به معنی چوبین است . (سفر داوران 6: 11). (از قاموس کتاب مقدس ). به معنای خراب است . (قاموس کتاب مقدس ).


جدعون . [ ج ِ ] (اِخ ) او پسر یواش ابی عزری و اسمش یربعل و قاضی هفتمین اسرائیلیان و مردی نیرومند و باهیبت و در حضور خداوند محترم و متواضع و رقیق القلب می بود، زیرا هنگامی که فرشته ٔ خداوند به او نمودار شده گفت : «به این قوت خود برو و اسرائیل را از دست مدیان رهائی ده ». او در جواب گفت :«اینک خاندان من در منسی ذلیل تر از همه است و من در خانه ٔ پدرم کوچکترین هستم ». (سفر داوران 6:14 و 15). وی در جمیع اعمال و اقوال خود پسندیده ٔ خداوند بود و بدان واسطه وقایع پشم و شب نم همواره بر وفق مراد وی انجام همی یافت چنانکه در سفر داوران 6 و 7 و 8 وارد است . و به استعانت تدابیر خود اسرائیلیان را از دست مدیانیان بازرهانیده آنان را هزیمت داد. لکن هرقدربنی اسرائیل درخواست نمودند که زمام شهریاری ایشان را بکف گیرد این سخن بسمع قبولش نیامد. اما افسوس که در اواخر عمر افودی که جز کاهنان هیچکس را نشاید برای خود ساخته (و) این معنی باعث برافروختن غضب خدا گشته دامی بجهت خود و خانواده اش گسترده شد. مدت پنجاه سال بر طایفه ٔ شمالی و شرقی حکمران بود و در عبرانیان (11:32) وی را مدح مینماید. (از قاموس کتاب مقدس ).و در عهد عتیق در آنجا که بنی اسرائیل از دست مدیان نزد خداوند استغاثه نمودند چنین آمده : من یهوه خدای شما هستم از خدایان اموریانیکه در زمین ایشان ساکنیدلیکن آواز مرا نشنیدید. و فرشته ٔ خداوند آمده زیر درخت بلوطی که در عفره است که مال یوآش ابیعزری بود نشست و پسرش جدعون گندم رادر چرخشت میکوبید تا آن را از مدیان پنهان کند. پس فرشته ٔ خداوند بر او ظاهر شده وی را گفت ای مرد زورآور یهوه با توست . جدعون وی را گفت آه ای خداوند من اگر یهوه با ماست پس چرا این همه بر ما واقع شده است و کجاست جمیع اعمال عجیب او که پدران ما برای ما ذکرکرده و گفته اند که آیا ما را خداوند از مصر بیرون نیاورد؟ لیکن الاَّن خداوند ما را ترک کرده و بدست مدیان تسلیم نموده است . آنگاه یهوه بر وی نظر کرده گفت با این قوت خود برو و اسرائیل را از دست مدیان رهائی ده . آیا من ترا نفرستادم ؟ او در جواب وی گفت آه ای خداوند چگونه اسرائیل را رهائی دهم ، اینک خاندان من در منسی ذلیل تر از همه است و من در خانه ٔ پدرم کوچکترین هستم . خداوند وی را گفت یقیناً من با تو خواهم بود و مدیان را مثل یک نفر شکست خواهی داد. او وی را گفت اگر الاَّن در نظر تو فیض یافتم پس آیتی بمن بنما که تو هستی آنکه با من حرف میزنی . پس خواهش دارم که از اینجا نروی تا نزد تو برگردم و هدیه ٔ خود را آورده بحضور تو بگذرانم گفت من میمانم تا برگردی . پس جدعون رفت و بزغاله ای با قرصهای نان فطیر از یک ایفه ٔ آرد نرم حاضر ساخت و گوشت را در سبدی و آبگوشت را در کاسه ای گذاشته آن را نزد وی زیر درخت بلوط آورد و پیش وی نهاد. و فرشته ٔ خدا او را گفت گوشت و قرصهای فطیر را بردار و بر روی این صخره بگذار و آبگوشت را بریز پس چنان کرد. آنگاه فرشته ٔ خداوند نوک عصا را که در دستش بود دراز کرده گوشت و قرصهای فطیر را لمس نمود که آتش از صخره برآمده گوشت و قرصهای فطیر را بلعید و فرشته ٔ خداوند از نظرش غایب شد. پس جدعون دانست که او فرشته ٔ خداوند است . و جدعون گفت آه ای خداوند یهوه چونکه فرشته خداوند را روبرو دیدم . خداوند وی را گفت سلامتی بر تو باد. مترس نخواهی مرد. پس جدعون در آنجا برای خداوند مذبحی بنا کرد و آن را یَهوه شالوم نامید، که تا امروز در عفره ٔ ابیعزریان باقی است .و در آن شب خداوند او را گفت گاو پدر خود یعنی گاو دومین را که هفت ساله است بگیر و مذبح بَعل را که از آن پدرت است منهدم کن و تمثال اشیره را که نزد آن است قطع نما. و برای یهوه خدای خود بر سر این قلعه مذبحی موافق رسم بنا کن و گاو دومین را گرفته با چوب اشیره که قطع کردی برای قربانی سوختنی بگذران . پس جدعون ده نفر از نوکران خود را برداشت و بنوعی که خداوندوی را گفته بود عمل نمود. اما چونکه از خاندان پدر خود و مردان شهر میترسید این کار را در روز نتوانست کرد پس آن را در شب کرد. و چون مردمان شهر در صبح برخاستند اینک مذبح بعل منهدم شده و اشیره که نزد آن بود بریده و گاو دومین بر مذبحی که ساخته شده بود قربانی گشته پس بیکدیگر گفتند کیست که این کار را کرده است و چون دریافت و تفحص کردند گفتند جدعون بن یوآش این کار را کرده است . پس مردان شهر به یوآش گفتند پسرخود را بیرون بیاور تا بمیرد، زیرا که مذبح بعل را منهدم ساخته و اشیره را که نزد آن بود بریده است . اما یوآش بهمه ٔ کسانی که بر ضد او برخاسته بودند گفت آیا شما برای بعل محاجه میکنید و آیا شما او را میرهانید هر که برای او محاجه نماید همین صبح کشته شود و اگر او خداست برای خود محاجه نماید. چونکه کسی مذبح او را منهدم ساخته است . پس در آن روز او را یربعل نامید و گفت بگذارید تا بعل با او محاجه نماید، زیرا که مذبح او را منهدم ساخته است . آنگاه جمیع اهل مدیان و عمالیق و بنی مشرق با هم جمع شدند و عبور کرده در وادی بَزرَعیل اردو زدند. و روح خداوند جدعون را ملبس ساخت پس کرنا را نواخت و اهل ابیعزر در عقب وی جمعشدند. و رسولان در تمامی مَنسی فرستاد که ایشان نیز در عقب وی جمع شدند و در اشیر و زبولون و نفتالی رسولان فرستاد و به استقبال ایشان برآمدند، و جدعون بخداگفت اگر اسرائیل را برحسب سخن خود بدست من نجات خواهی داد. اینک من در خرمنگاه پوست پشمینی میگذارم و اگر شبنم فقط بر پوست باشد و بر تمامی زمین خشکی بود خواهم دانست که اسرائیل را برحسب قول خود بدست من نجات خواهی داد. و همچنین شده و بامدادان بزودی برخاسته پوست را فشرد و کاسه ای پر از آب شبنم از پوست بیفشرد. و جدعون بخدا گفت : غضب تو بر من افروخته نشود و همین یک مرتبه خواهم گفت یک دفعه دیگر فقط با پوست تجربه نمایم این مرتبه پوست به تنهائی خشک باشد و بر تمامی زمین شبنم و خدا در آن شب چنان کرد که بر پوست فقط خشکی بود و بر تمامی زمین شبنم . و یربعل که جدعون باشد با تمامی قوم که با وی بودند صبح زود برخاسته نزد چشمه ٔ حرود اردو زدند و اُردوی مدیان بشمال ایشان نزد کوه موره در وادی بود و خداوند به جدعون گفت قومی که با تو هستند زیاده از آنند که مدیان را بدست ایشان تسلیم نمایم مبادا اسرائیل بر من فخر نموده بگویند که دست ما، ما را نجات داده . پس الاَّن بگوش قوم ندا کرده بگو هرکس که ترسان و هراسان باشد از کوه جلعاد برگشته روانه شود و بیست و دوهزار نفر از قوم برگشتند و ده هزار باقی ماندند و خداوند به جدعون گفت باز هم قوم زیاده اند ایشان را نزد آب بیاور تا ایشان را آنجا برای تو بیازمایم و هر که را بتو گویم این با تو برود او همراه تو خواهد رفت و هر که را بتو گویم این با تو نرود او نخواهد رفت و چون قوم را نزد آب آورده بود خداوند به جدعون گفت هر که آب را بزبان خود بنوشد چنانکه سگ مینوشد او را تنها بگذار و همچنین هر که بر زانوی خود خم شده بنوشد و عدد آنانی که دست بدهان آورده نوشیدند سیصد نفر بودند و جمع بقیه ٔ قوم بر زانوی خود خم شده آب نوشیدند. و خداوند به جدعون گفت به این سیصد نفر که بکف نوشیدند شما را نجات میدهم و مدیان را بدست تو تسلیم خواهم نمود پس سایر قوم هرکس بجای خود بروند. پس آن گروه توشه و کرناهای خود را بدست گرفتند و هر کس را از سایر مردان اسرائیل بخیمه ٔ خود فرستاد ولی آن سیصد نفر را نگاه داشت و اُردوی مدیان در اردوی پائین دست او بود. و در همان شب خداوند وی را گفت برخیز و به اردو فرود بیا زیرا که آن را بدست تو تسلیم نموده ایم . لیکن اگر از رفتن میترسی با خادم خود فوره به اردو برو چون آنچه ایشان بگویند بشنوی بعد از آن دست تو قوی خواهد شد وبه اُردو فرود خواهی آمد. پس او و خادمش فوره بکناره ٔ سلاح دارانی که در اردو بودند فرود آمدند و اهل مدیان ، عمالیق و جمیع بنی مشرق مثل ملخ بیشمار در وادی ریخته بودند و شتران ایشان را مثل ریگ که بر کناره ٔ دریا بی حساب است شماره ای نبود. پس چون جدعون رسید دیدکه مردی برفیقش خوابی بیان کرده میگفت که اینک خوابی دیدم و هان گرده ٔ نان جوین در میان اُردوی مِدیان غلطانیده شده به خیمه ای برخورد و آن را چنان زد که افتاد آن را واژگون ساخت چنانکه خیمه بر زمین پهن شد.رفیقش در جواب وی گفت که این نیست جز شمشیر جدعون بن یوآش مرد اسرائیلی زیرا خدا مِدیان و تمام اردو را بدست او تسلیم کرده است . و چون جدعون نقل خواب و تعبیرش را شنید سجده نمود و به لشکرگاه اسرائیل برگشته گفت برخیزید زیرا که خداوند اردوی مدیان را بدست شماتسلیم کرده است . و آن سیصد نفر را به سه فرقه منقسم ساخت و بدست هر یکی از ایشان کرناها و سبوهای خالی داده و مشعلها در سبوها گذاشت . و به ایشان گفت بر من نگاه کرده چنان بکنید. پس چون به کنار اردو برسم هرچه من میکنم شما هم چنان بکنید و چون من و آنانی که با من هستند کرناها را بنوازیم شما نیز از همه ٔ اطراف اردو کرناها را بنوازید و بگوئید: «شمشیر خداوند و جدعون ». پس جدعون و صد نفر که با وی بودند در ابتدای پاس دوم شب بکنار اردو رسیدند و در همان حین کشیکچی تازه گذارده بودند پس کرنا را نواختند و سبوها راشکستند و مشعلها را بدست چپ و کرناها را بدست راست خود گرفته نواختند و صدا زدند شمشیر خداوند و جدعون و هرکس بجای خود به اطراف اردو ایستادند و تمامی لشکر فرار کردند و ایشان نعره زده آنها را منهزم ساختندو چون آن سیصد نفر کرناها را نواختند خداوند شمشیر هرکس را بر رفیقش و بر تمامی لشکر گردانید و لشکر ایشان تا بیت شطه بسوی صریرت و تا سرحد آبل محوله که نزد طبات است فرار کردند و مردان اسرائیل از نفتالی واشیرو تمامی منسی جمع شده مدیان را تعاقب نمودند. وجدعون بتمامی کوهستان افرایم رسولان فرستاده گفت بجهة مقابله ٔ با مدیان بزیر آئید و آبها را تا بیت باره و اُردُن گرفتند و غُراب و ذئب دو سردار مدیان را گرفته غُراب را بر صخره ٔ غراب و ذئب را در چرخشت ذئب کشتند و مدیان را تعاقب نمودند و سرهای غُراب و ذِئب را به آن طرف اردن نزد جدعون آوردند. و مردان افرایم او را گفتند این چه کار است که به ما کرده ای که چون برای جنگ مدیان میرفتی ما را نخواندی و بسختی با وی منازعت کردند. او به ایشان گفت : الاَّن من بالنسبه بکار شما چه کردم مگر خوشه چینی افرایم از میوه چینی ابیعزر بهتر نیست بدست شما خدا دو سردار مدیان یعنی غراب و ذئب را تسلیم نمود و من مثل شما قادر بر چه کاربودم پس چون این سخن را گفت خشم ایشان بر وی فرونشست و جدعون با آن سیصد نفر که همراه او بودند به اردن رسیده عبور کردند و اگر چه خسته بودند لیکن تعاقب میکردند و به اهل سکّوت گفت تمنا اینکه چند نان برفقایم بدهید زیرا خسته اند و من زبح و صلمونع ملوک مدیان را تعاقب میکنیم . سرداران سُکّوت به وی گفتند مگر دستهای زبح و صلمونع الاَّن در دست تو میباشد تا به لشکر تو نان بدهیم . جدعون گفت پس چون خداوند زبح و صلمونع را بدست من تسلیم کرده باشد آن گاه گوشت شما را با شوک و خار صحرا خواهم درید. و از آنجا به فنوعیل برآمده به ایشان همچنین گفت و اهل فنوعیل مثل جواب اهل سکوت او را جواب دادند. و به اهل فنوعیل نیز گفت وقتی که بسلامت برگردم این برج را منهدم خواهم ساخت . وزبح و صلمونع در قرقور با لشکر خود بقدر پانزده هزار نفر بودند تمامی بقیه ٔ لشکر بنی مشرق این بود زیرا صدوبیست هزار مرد جنگی افتاده بودند و جدعون براه چادرنشینان بطرف شرقی نوبخ و یحبهاه برآمده لشکر ایشان را شکست داد زیرا که لشکر مطمئن بودند. و زبح و صلمونع فرار کردند و ایشان را تعاقب نموده آن دو ملک مدیان یعنی زبح و صلمونع را گرفت و تمامی لشکر ایشان را منهزم ساخت . و جدعون بن یوآش از بالای حارس از جنگ برگشت و جوانی از اهل سُکّوت را گرفته از او تفتیش کرد و او برای وی نامهای سرداران سکوت و مشایخ آن را که هفتاد و هفت نفر بودند نوشت . پس نزد اهل سکّوت آمده گفت اینک زَبح و صلمونع که درباره ٔ ایشان مرا طعنه زده گفتید مگر دست زبح و صلمونع الاَّن در دست تو است تا به مردان خسته ٔ تو نان بدهیم پس مشایخ شهر و شوک و خارهای صحرا را گرفته اهل سُکّوت را به آنها تأدیب نمود. و بُرج فنوعیل را منهدم ساخته مردان شهر راکشت . و به زبح و صلمونع گفت چگونه مردمانی بودند که در تابور کشتید گفتند ایشان مثل تو بودند هریکی شبیه شاهزادگان گفت ایشان برادرانم و پسران مادر من بودند به خداوند حی قسم اگر ایشان را زنده نگاه میداشتید، شما را نمی کشتم . و نخست به زاده ٔ خود یثرْ برگفت برخیز و ایشان را بکش لیکن آن جوان شمشیر خود را از ترس نکشید چون که هنوز جوان بود. پس زبح و صلمونع گفتند تو برخیز و ما را بکش زیرا شجاعت مرد مثل خود اواست پس جدعون برخاسته زبح و صلمونع را بکشت و هلالهائی که برگردن شتران ایشان بود گرفت . پس مردان بنی اسرائیل به جدعون گفتند بر ما سلطنت نما هم پسر تو و پسر پسر تو نیز چون که ما را از دست مدیان رهانیدی . جدعون در جواب ایشان گفت من بر شما سلطنت نخواهم کرد وپسر من بر شما سلطنت نخواهد کرد خداوند بر شما سلطنت خواهد نمود. و جدعون به ایشان گفت یک چیز از شما خواهش دارم که هریکی از شما گوشوارهای غنیمت خود را بمن بدهد زیرا که گوشوارهای طلا داشتند چونکه اسماعیلیان بودند. در جواب گفتند البته میدهیم پس ردائی پهن کرده هریکی گوشوارهای غنیمت خود را در آن انداختند. و وزن گوشواره های طلائی که طلبیده بود هزار و هفتصد مثقال طلا بود سوای آن هلالها و حلقه ها و جامهای ارغوانی که بر ملوک مدیان بود و سوای گردن بندهائی که بر گردن شتران ایشان بود. و جدعون از آنها ایفودی ساخت و آن را در شهر خود عفره برپاداشت و تمامی اسرائیل به آنجا در عقب آن زنا کردند و آن برای جدعون و خاندان او دام شد. پس مدیان در حضور بنی اسرائیل مغلوب شدند و دیگر سرخود را بلند نکردند و زمین در ایام جدعون چهل سال آرامی یافت . و یربعل بن یوآش رفته در خانه ٔ خود ساکن شد. و جدعون را هفتاد پسر بود که از صلبش بیرون آمده بودند زیرا زنان بسیار داشت . و کنیز او که در شکیم بود او نیز برای وی پسری آورد و او را ابی ملک نام نهاد. و جدعون بن یوآش پیر و سالخورده شده مرد ودر قبر پدرش یوآش در عفره ابیعزری دفن شد. و واقع شد بعد از وفات جدعون که بنی اسرائیل برگشته در پیروی بعلها زنا کردند و بعل بریت را خدای خود ساختند. و بنی اسرائیل یهوه خدای خود را که ایشان را از دست جمیعدشمنان ایشان از هر طرف رهائی داده بود بیاد نیاوردند. و با خاندان یربعل جدعون موافق همه ٔ احسانی که با بنی اسرائیل نموده بود نیکوئی نکردند. (از ترجمه ٔ کتاب مقدس ، عهد عتیق ، سفر داوران ، باب ششم تا نهم ).


دانشنامه آزاد فارسی

جِدْعون (Gideon)
در عهد عتیق، از داوران بنی اسرائیل که سر کردگی دستۀ کوچکی از جنگجویان آن ها را به دست گرفت و سپاه عظیمی از مِدیانیان۱ مهاجم را با شبیخونی غافلگیرانه تار ومار کرد.
Midianite


کلمات دیگر: