کلمه جو
صفحه اصلی

جبت

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- بت صنم . ۲- سحر. ۳- ساحر. ۴- کسی که خیری درو نیست .
بت

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بت ، صنم . ۲ - سحر. ۳ - ساحر. ۴ - کسی که خیری در او نیست .

لغت نامه دهخدا

جبت. [ ج ِ ] ( ع اِ ) بت. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). هرچه غیرباریتعالی که آن را پرستش نمایند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). آنچه پرستند دون از خدای تعالی. ( السامی فی الاسامی ). آنچه آن را پرستند جز خدای. ( ترجمان علامه جرجانی ). بتی بوده است عرب را. ( یادداشت مؤلف ). طاغوت. صَنَم. نَصب. نُصب. وَثَن. نُصُب. نِدّ :
صنم چو نصب و نصب دان و جبت وند طاغوت
وثن بت و وثنی بت پرست ال پیمان.
( نصاب الصبیان ).
بُد معرب بت. ( منتهی الارب ). کاهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || فالگوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جادو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ساحر. ( غیاث اللغات ). || جادوئی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). سحر. ( غیاث اللغات ). || آنکه در آن خیر نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرده اهل کتاب. ( یادداشت مؤلف ). در کلمه مزبور اختلافاتی روی داده که ریشه کلمه عربی است یا یونانی و یا جز آن و شاید همین اختلاف و قلت استعمال دلیل اجنبی بودن و دخیل بودن آن است. سیوطی چنین آرد: قال الفارابی فی دیوان الادب... الجیم و التاء لاتجتمع فی کلمة فی غیرحرف ذولقی و لهذا لیس الجبت من محض العربیة. ( از المزهر سیوطی ج 1 ص 160 ).

جبة. [ ] ( اِ ) اسم هندی است و آن نوعی است از چوب در بلاد هند و رنگ او زرد است و... او را به کلکلاخ هندی تشبیه کرده اند و بعضی جیم را به خا تبدیل کنند و خبه گویند. ( ترجمه صیدنه ).

جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) قریه ای است در نواحی راه خراسان. ( از معجم البلدان ) ( مراصدالاطلاع ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 213 شود.

جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است به نهروان. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). از دهات نهروان و از اعمال بغداد است. ( از معجم البلدان ).

جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است میان بعلبک و دمشق. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). یاقوت آرد: به جبة عسیل معروف است و آن ناحیه ای است میان بعلبک و دمشق که شامل دیه های متعددی است. ( از معجم البلدان ).

جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است به مصر. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). جبه یا جب موضعی است به مصر. ( از معجم البلدان ).

جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است نزدیک یعقوبا. ( منتهی الارب ).

جبت . [ ج ِ ] (ع اِ) بت . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هرچه غیرباریتعالی که آن را پرستش نمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). آنچه پرستند دون از خدای تعالی . (السامی فی الاسامی ). آنچه آن را پرستند جز خدای . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). بتی بوده است عرب را. (یادداشت مؤلف ). طاغوت . صَنَم . نَصب . نُصب . وَثَن . نُصُب . نِدّ :
صنم چو نصب و نصب دان و جبت وند طاغوت
وثن بت و وثنی بت پرست ال پیمان .

(نصاب الصبیان ).


بُد معرب بت . (منتهی الارب ). کاهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || فالگوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جادو. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ساحر. (غیاث اللغات ). || جادوئی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). سحر. (غیاث اللغات ). || آنکه در آن خیر نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرده ٔ اهل کتاب . (یادداشت مؤلف ). در کلمه ٔ مزبور اختلافاتی روی داده که ریشه ٔ کلمه عربی است یا یونانی و یا جز آن و شاید همین اختلاف و قلت استعمال دلیل اجنبی بودن و دخیل بودن آن است . سیوطی چنین آرد: قال الفارابی فی دیوان الادب ... الجیم و التاء لاتجتمع فی کلمة فی غیرحرف ذولقی و لهذا لیس الجبت من محض العربیة. (از المزهر سیوطی ج 1 ص 160).

فرهنگ عمید

۱. بت، صنم.
۲. سِحر.
۳. ساحر.
۴. شخص بی خیرومنفعت.

دانشنامه آزاد فارسی

جِبْت
از اَعلام قرآن. فقط یک بار، در کنار طاغوت، به کار رفته است (نساء، ۵۱). مفسران برای آن چند معنا قائل اند: ۱. هر معبودی که به جای خداوند پرستیده شود. ۲. بتی از بت های قریش؛ ۳. هر چیزی که خیری در آن نباشد. ۴. برخی محققان برآن اند که جبت از واژۀ قبط، اِجبت یا کِبت، (هرسه به معنی مصر)، گرفته شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جِبت، واژه ای قرآنی در اشاره به معبودی باطل و دروغین است. این واژه فقط یک بار در قرآن آمده است و لغت نویسان، مفسران و محدثان در معنا و مصداق آن وجوه گوناگونی ذکر کرده اند.
خلیل بن احمد، بدون اشاره به معنای آن، این واژه را کاهن و ساحر، و مجاهد آن را شیطان در صورت آدمی تفسیر کرده است. راغب اصفهانی جِبت را به معنای هر چیز پستی دانسته که خیری در آن نباشد و گفته است این واژه بر هر چیزی که غیر از خدا پرستیده شود اطلاق می گردد و ساحر و کاهن را نیز جبت می خوانند.به نوشته ابو البقاء در الکلیات، اصل این واژه به معنای بُت است و پس از آن درباره هر معبودی جز خدا به کار برده شده است.
کلمه جبت در مَثَل
جبت در مَثَل هم آمده است، چنان که گویند: «هو شرٌّ مِن اصحابِ السبت و مِنَ المؤمنین بالجِبتِ» (بدتر از اصحاب سبت و مؤمنانِ به جبت). در کتابهای لغت، تصریفی از این واژه و فعلی از ریشه آن به کار نرفته است. تنها در برخی دعاها جمع آن به صورت جوابیت آمده است. در تفسیر طبری نیز در عبارتی جُبُوت آمده که شاید ساخته خود او باشد.
نظر لغت نویسان درباره کلمه جبت
بیشتر لغت نویسان و مفسران اصل این واژه را حبشی می دانند. بنا بر قول عِکرَمه، جبت در لغت حبشی به معنای شیطان است. به گفته جوهری، چون در زبان عربی، دو حرف ج و ت بدون حروفِ ذَولَقیه (حروفی که مخرج آنها نوک و کناره های زبان است، یعنی ر، ل، ن) در یک واژه جمع نمی شود، جبت نمی تواند واژه ای عربی باشد. اما جوالیقی آن را در المعرب ذکر نکرده، شاید به این دلیل که آن را عربی می دانسته است.
← نظریات درباره اصل کلمه جبت
...

پیشنهاد کاربران

گذشته از معانی مختلفی که در خصوص جبت در آبادیس و . . . ذکر شده است، در لهجه شامی و نیز لهجه عرب خمسه استان فارس، " جِبت" به معنی "آوردن" استعمال می شود.
اَنا جِبت یعنی من آوردم
اَنتَ جِبت یعنی تو آوردی
اَنتی جِبتی یعتی تو آوردی ( مونث )
انتو جِبتوا یعنی شما آوردید

منظور از جبت ( مصر[معبودانی که در مصر پرستش میشدند و عظمت مصر] ) که بنی اسرائیل به آن ایمان آورده بودند و اصطلاحا مصر زده بودند از آنجا که در آیه ۵۱ سوره نسا میفرماید ( آنان که نصیب و بهره ای از کتاب برده اند ) یعنی اهل کتاب که بنی اسرائیل نیز اهل کتاب بودند. و دلیل نزدیک تر بودن راه کافران به هدایت نسبت به اینان این است که پس از هدایت یافتن کافر شدند.
در ضمن �مصر� در زبان انگلیسی Egypt است.


کلمات دیگر: