جبت. [ ج ِ ] ( ع اِ ) بت. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). هرچه غیرباریتعالی که آن را پرستش نمایند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). آنچه پرستند دون از خدای تعالی. ( السامی فی الاسامی ). آنچه آن را پرستند جز خدای. ( ترجمان علامه جرجانی ). بتی بوده است عرب را. ( یادداشت مؤلف ). طاغوت. صَنَم. نَصب. نُصب. وَثَن. نُصُب. نِدّ :
صنم چو نصب و نصب دان و جبت وند طاغوت
وثن بت و وثنی بت پرست ال پیمان.
( نصاب الصبیان ).
بُد معرب بت. ( منتهی الارب ). کاهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || فالگوی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || جادو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ساحر. ( غیاث اللغات ). || جادوئی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). سحر. ( غیاث اللغات ). || آنکه در آن خیر نباشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرده اهل کتاب. ( یادداشت مؤلف ). در کلمه مزبور اختلافاتی روی داده که ریشه کلمه عربی است یا یونانی و یا جز آن و شاید همین اختلاف و قلت استعمال دلیل اجنبی بودن و دخیل بودن آن است. سیوطی چنین آرد: قال الفارابی فی دیوان الادب... الجیم و التاء لاتجتمع فی کلمة فی غیرحرف ذولقی و لهذا لیس الجبت من محض العربیة. ( از المزهر سیوطی ج 1 ص 160 ).
جبة. [ ] ( اِ ) اسم هندی است و آن نوعی است از چوب در بلاد هند و رنگ او زرد است و... او را به کلکلاخ هندی تشبیه کرده اند و بعضی جیم را به خا تبدیل کنند و خبه گویند. ( ترجمه صیدنه ).
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) قریه ای است در نواحی
راه خراسان. ( از معجم البلدان ) ( مراصدالاطلاع ). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 213 شود.
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است به نهروان. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). از دهات نهروان و از اعمال بغداد است. ( از معجم البلدان ).
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است میان بعلبک و دمشق. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). یاقوت آرد: به جبة عسیل معروف است و آن ناحیه ای است میان بعلبک و دمشق که شامل دیه های متعددی است. ( از معجم البلدان ).
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است به مصر. ( از تاج العروس ) ( منتهی الارب ). جبه یا جب موضعی است به مصر. ( از معجم البلدان ).
جبة. [ ج ُب ْ ب َ ] ( اِخ ) دهی است نزدیک یعقوبا. ( منتهی الارب ).