( صواب آمدن ) درست آمدن
صواب امدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( صواب آمدن ) صواب آمدن. [ ص َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) درست آمدن. درست بودن. بجا بودن. مصلحت آمدن : امیر گفت : سخت صواب آمد. ( تاریخ بیهقی ).
صواب آید روا داری پسندی
که وقت دستگیری دست بندی.
صواب آید که بنوازی تو نیزش.
صواب آید روا داری پسندی
که وقت دستگیری دست بندی.
نظامی.
چو من بنوازم و دارم عزیزش صواب آید که بنوازی تو نیزش.
نظامی.
ورأی همگنان در مشیت است که صواب آید یا خطا. ( گلستان ). رجوع به صواب شود.کلمات دیگر: