تبلور متبلور گشتن
رس انداختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رس انداختن. [ رُ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) تبلور. متبلور گشتن.
- رس انداختن شکر ؛ تبلور. متبلور شدن. کر زدن آن. ( یادداشت مؤلف ).
- رس انداختن شیره و مانند آن ؛ متبلور شدن آن. ( یادداشت مؤلف ).
- رس انداخته ؛ شکرکرزده. متبلور. ( از یادداشت مؤلف ).
- رس انداختن شکر ؛ تبلور. متبلور شدن. کر زدن آن. ( یادداشت مؤلف ).
- رس انداختن شیره و مانند آن ؛ متبلور شدن آن. ( یادداشت مؤلف ).
- رس انداخته ؛ شکرکرزده. متبلور. ( از یادداشت مؤلف ).
کلمات دیگر: