کلمه جو
صفحه اصلی

خدرک

فرهنگ فارسی

جرقه جریغه

لغت نامه دهخدا

خدرک. [ خ َ رَ ] ( اِ ) جِرِقّه. جِریغِّه. ضرام. ( یادداشت بخط مؤلف ). سوختگی و افروختگی زغال. ( ناظم الاطباء ). جَمرَة. ذَکوَ خدرک شعله زن. جَذوَه ؛ خدرک آتش. والب ؛ خدرک آتش که فروبمیرد. صَفیف ؛ چیزی که بر خدرک آتش نهند تا کباب گردد. ضَرَمَه ؛ خدرک آتش. مُهل ؛ خدرک که از نان فروریزد. ذکاء؛ خدرک شعله زن. جَثوَه ؛ خدرک آتش. جاجِم ؛ خدرک آتش سخت شعله زن. مَلَّه ؛ خدرک آتش. جَمر؛ خدرک آتش دادن کسی را. ( از منتهی الارب ). || پاره ای از چوب افروخته. ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: