کلمه جو
صفحه اصلی

زمعه

فرهنگ فارسی

دهی از دهستان حومه بخش اشنویه در شهرستان رضائیه واقع است .

لغت نامه دهخدا

( زمعة ) زمعة. [ زُ ع َ ] ( ع اِ ) پاره ای از گیاه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زمعة. [ زَ م َ ع َ ] ( ع اِ ) تندی پس سم ستور یا ناخن مانندی است در بند دست گوسپند وآن در هر پای دو تاست گویا مخلوق از پاره شاخ. || موی فروهشته در پس پای گوسپند و آهو یا خرگوش و جز آن. ج ، زَمَع. جج ، زِماع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). ج ، زمعات. ( ناظم الاطباء ). رجوع به زمعات شود. || پشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تلعة. ( از اقرب الموارد ). || آب راهه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || زمین نشیب ،او هو دون الشعبة و شعبة دون التلعة، او تلعة صغیرةلیس لها سیل قریب. || زمین پست که آب در وی گرد آید. ج ، ازماع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || آب راهه کوچک و تنگ. ج ، زَمَع. || واحد زَمَع؛ یعنی یک گره جای برآمدن خوشه انگور. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). رجوع به زمع شود.

زمعة. [ زَ ع َ / زَ م َ ع َ ] ( اِخ ) پدر سوده ام المؤمنین و پدر برادرش عبداﷲ که صحابی است رضی اﷲ عنه و عنها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

زمعة. [ زَ م َ ع َ ] ( اِخ ) ابن الاسودبن المطلب بن اسد. رجوع به ازوادالرکب و امتاع ج 1 شود.

زمعة. [ زَ ع َ / زَ م َ ع َ ] (اِخ ) پدر سوده ام المؤمنین و پدر برادرش عبداﷲ که صحابی است رضی اﷲ عنه و عنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


زمعة. [ زَ م َ ع َ ] (اِخ ) ابن الاسودبن المطلب بن اسد. رجوع به ازوادالرکب و امتاع ج 1 شود.


زمعة. [ زَ م َ ع َ ] (ع اِ) تندی پس سم ستور یا ناخن مانندی است در بند دست گوسپند وآن در هر پای دو تاست گویا مخلوق از پاره ٔ شاخ . || موی فروهشته در پس پای گوسپند و آهو یا خرگوش و جز آن . ج ، زَمَع. جج ، زِماع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ، زمعات . (ناظم الاطباء). رجوع به زمعات شود. || پشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تلعة. (از اقرب الموارد). || آب راهه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زمین نشیب ،او هو دون الشعبة و شعبة دون التلعة، او تلعة صغیرةلیس لها سیل قریب . || زمین پست که آب در وی گرد آید. ج ، ازماع . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || آب راهه ٔ کوچک و تنگ . ج ، زَمَع. || واحد زَمَع؛ یعنی یک گره جای برآمدن خوشه ٔ انگور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به زمع شود.


زمعة. [ زُ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: