کلمه جو
صفحه اصلی

شرز

فرهنگ فارسی

نظر فیه اعراض کنطر المعادی و المبغض

لغت نامه دهخدا

شرز. [ ش َ ] ( ع اِمص ) درشتی و سختی. ( منتهی الارب ). غلظت و شدت. ( از اقرب الموارد ): عذاب شرز؛ عذاب شدید. ( یادداشت مؤلف ). || توانایی. ( منتهی الارب ). قوت. ( از اقرب الموارد ). || هلاکت. و منه : رماه اﷲ بشرزة؛ ای بهلکة. || ( ص ) سخت. ( منتهی الارب ).

شرز. [ ش َ ] ( ع مص ) بریدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بریدن و قطع کردن. ( از ناظم الاطباء ).

شرز. [ ش َ رَ ] ( ع ص ) خالص از هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

شرز. [ ش َ ] ( ع اِ ) نظر فیه اعراض کنظر المعادی و المبغض. ( یادداشت مؤلف ). نگاهی که در آن اعراض باشد چون نگاه دشمن و بغض دارنده.

شرز. [ ش ِرْ رِ ]( اِخ ) کوهی است به بلاد دیلم. ( منتهی الارب ). نام کوهی است به بلاد دیلم. و مرزبان ری آنگاه که عتاب بن ورقاء ری را بگشاد به کوه شرز کشید. ( یادداشت مؤلف ).

شرز. [ ش َ ] (ع اِ) نظر فیه اعراض کنظر المعادی و المبغض . (یادداشت مؤلف ). نگاهی که در آن اعراض باشد چون نگاه دشمن و بغض دارنده .


شرز. [ ش َ ] (ع اِمص ) درشتی و سختی . (منتهی الارب ). غلظت و شدت . (از اقرب الموارد): عذاب شرز؛ عذاب شدید. (یادداشت مؤلف ). || توانایی . (منتهی الارب ). قوت . (از اقرب الموارد). || هلاکت . و منه : رماه اﷲ بشرزة؛ ای بهلکة. || (ص ) سخت . (منتهی الارب ).


شرز. [ ش َ ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بریدن و قطع کردن . (از ناظم الاطباء).


شرز. [ ش َ رَ ] (ع ص ) خالص از هر چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


شرز. [ ش ِرْ رِ ](اِخ ) کوهی است به بلاد دیلم . (منتهی الارب ). نام کوهی است به بلاد دیلم . و مرزبان ری آنگاه که عتاب بن ورقاء ری را بگشاد به کوه شرز کشید. (یادداشت مؤلف ).



کلمات دیگر: