حقه بازي , شارلا تان بازي , حليه گري
دجل
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
ظاهرا همان دجل باشد که به ضرورت در فارسی حرف جیم ساکن آنجا را متحرک آورده اند بمعنی دروغ گفتن
لغت نامه دهخدا
دجل . [ دَ ج َ ] (ع مص ) ظاهراً همان دَجْل باشد که به ضرورت در فارسی حرف جیم ساکن آنجا را متحرک آورده اند به معنی دروغ گفتن :
با عیسی پاک همنشین شو
بگذار دجل برای دجال .
با عیسی پاک همنشین شو
بگذار دجل برای دجال .
عطار.
دجل . [ دَ ] (ع مص ) دروغ گفتن . || سوختن . || آرمیدن با زن . || بریدن زمین را به رفتن . || قطران مالیدن شتر را یا همه ٔ اندام شتر را قطران مالیدن . (منتهی الارب ). تمویه الشی ٔ و کل غطیته فقد دجلته . (تاج المصادر بیهقی ).
دجل . [ دُج ْ ج َ ] (ع ص ) دجل الناس ؛ مرد فرومایه . (منتهی الارب ).
دجل. [ دُج ْ ج َ ] ( ع ص ) دجل الناس ؛ مرد فرومایه. ( منتهی الارب ).
دجل. [ دَ ] ( ع مص ) دروغ گفتن. || سوختن. || آرمیدن با زن. || بریدن زمین را به رفتن. || قطران مالیدن شتر را یا همه اندام شتر را قطران مالیدن. ( منتهی الارب ). تمویه الشی و کل غطیته فقد دجلته. ( تاج المصادر بیهقی ).
دجل. [ دَ ج َ ] ( ع مص ) ظاهراً همان دَجْل باشد که به ضرورت در فارسی حرف جیم ساکن آنجا را متحرک آورده اند به معنی دروغ گفتن :
با عیسی پاک همنشین شو
بگذار دجل برای دجال.
دجل. [ دَ ] ( ع مص ) دروغ گفتن. || سوختن. || آرمیدن با زن. || بریدن زمین را به رفتن. || قطران مالیدن شتر را یا همه اندام شتر را قطران مالیدن. ( منتهی الارب ). تمویه الشی و کل غطیته فقد دجلته. ( تاج المصادر بیهقی ).
دجل. [ دَ ج َ ] ( ع مص ) ظاهراً همان دَجْل باشد که به ضرورت در فارسی حرف جیم ساکن آنجا را متحرک آورده اند به معنی دروغ گفتن :
با عیسی پاک همنشین شو
بگذار دجل برای دجال.
عطار.
کلمات دیگر: