تمام شدن بانتها رسیدن پایان یافتن
سپری گردیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سپری گردیدن. [ س ِ پ َ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) تمام شدن. به انتها رسیدن. پایان یافتن : و این بیابان هرگز سپری نگردد. ( مجمل التواریخ ). فرشته ای او را خوشه ای انگور داد... و گفتا نگر تا بدین هیچ نگزینی که ترا بسنده باشد و هرگز سپری نگردد. ( مجمل التواریخ ).
گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری
باشد که بلای عشق گرددسپری.
گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری
باشد که بلای عشق گرددسپری.
سعدی.
کلمات دیگر: