کلمه جو
صفحه اصلی

فریز

فارسی به انگلیسی

pasture


فرهنگ فارسی

نقاش فرانسوی ( و . هاور ۱۸۷۹ - ف . ۱۹۴۹ م . ) .
( اسم ) گوشتی که آن را خشک کرده باشند گوشت قدید .

فرهنگ معین

(فَ ) (اِ. ) ستردن موی و پشم .
(فَ ) (اِ. ) گوشتی که آن را خشک کرده باشند، گوشت قدید. فریس و فریش نیز گفته می شود.

(فَ) (اِ.) ستردن موی و پشم .


(فَ) (اِ.) گوشتی که آن را خشک کرده باشند، گوشت قدید. فریس و فریش نیز گفته می شود.


لغت نامه دهخدا

فریز. [ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) گیاهی است در نهایت سبزی وتازگی که از خوردن آن دواب فربه شوند. ( برهان ). مَرغ. چمن. پرند. ( یادداشت بخط مؤلف ). فرزد. فرزه. فریز. فریج. فرز. فرژ. ( فرهنگ فارسی معین ) :
ای که در بستان جانم شاخ مهر
دست در هم داده چون شاخ فریز.
نزاری قهستانی.
|| نوعی گیاه خوشبوی را نیز گویند. || سجاف و فراویز جامه را هم گفته اند. ( برهان ) :
جاودان در ملک دولت زی که باشد بی تو ملک
همچو تن بی جان و جان بی عقل و جامه بی فریز.
قطران.
|| گوشت قدید و کباب گوشت قدید را نیز میگویند، یعنی گوشتی که آن را خشک کرده باشند. ( برهان ). رجوع به فریس شود. || کندن و ستردن موی و پشم باشد خواه از سر و خواه از عضو دیگر، چنانکه هرگاه گویند فلانی سر را فریز کرد، مراد آن باشد که سر را تراشید و پوست رافریز کرد یعنی پشم آن را کند. ( برهان ). فریز کردن. رجوع به فریز کردن و فرهنگ جهانگیری ذیل فریز شود.

فریز. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فریز. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند که دارای 491 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، پنبه و میوه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فریز. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند که دارای 491 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، پنبه و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فریز. [ ف َ / ف ِ ] (اِ) گیاهی است در نهایت سبزی وتازگی که از خوردن آن دواب فربه شوند. (برهان ). مَرغ . چمن . پرند. (یادداشت بخط مؤلف ). فرزد. فرزه . فریز. فریج . فرز. فرژ. (فرهنگ فارسی معین ) :
ای که در بستان جانم شاخ مهر
دست در هم داده چون شاخ فریز.

نزاری قهستانی .


|| نوعی گیاه خوشبوی را نیز گویند. || سجاف و فراویز جامه را هم گفته اند. (برهان ) :
جاودان در ملک دولت زی که باشد بی تو ملک
همچو تن بی جان و جان بی عقل و جامه بی فریز.

قطران .


|| گوشت قدید و کباب گوشت قدید را نیز میگویند، یعنی گوشتی که آن را خشک کرده باشند. (برهان ). رجوع به فریس شود. || کندن و ستردن موی و پشم باشد خواه از سر و خواه از عضو دیگر، چنانکه هرگاه گویند فلانی سر را فریز کرد، مراد آن باشد که سر را تراشید و پوست رافریز کرد یعنی پشم آن را کند. (برهان ). فریز کردن . رجوع به فریز کردن و فرهنگ جهانگیری ذیل فریز شود.


فرهنگ عمید

گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک، و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه، یا کنار جوی آب می روید.

دانشنامه عمومی

جا یخی


فریز یک روستا در ایران است که دربخش مرکزی بیرجند دهستان فشارود واقع شده است. فریز ۷۸نفر جمعیت دارد.

فرهنگستان زبان و ادب

{fringe} [فیزیک- اپتیک] نوارهای متوالی تاریک و روشن که براثر تداخل یا پراش ایجاد می شود

پیشنهاد کاربران

فرضیه ی

وستای فِریز ، روستایی است در دهستان براکوه از توابع بخش جلگه ماژان شهرستان خوسف، واقع در استان خراسان جنوبی که بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ مرکز آمار ایران، جمعیت آن بالغ بر ۲۱۶ نفر بوده است
آدرس وبلاگ روستا http://feriz. blogfa. com


کلمات دیگر: