کلمه جو
صفحه اصلی

عیوق

فارسی به انگلیسی

the Capella


فرهنگ فارسی

ستاره ایست سرخ رنگ و روشن در کنار راست کهکشان که پس از ثریا بر آید و پیش از آن غروب کند.
ستارهای است سرخ رنگ وروشن درطرف راست کهکشان
ستاره ایست خرد روشن سرخ رنگ بطرف راست کهکشان که پیرو ثریا باشد

فرهنگ معین

(عَ یُّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نام ستاره ای نورانی در صورت فلکی ارابه ران در امتداد کهکشان راه شیری . ۲ - نماد فاصله و دوری .

لغت نامه دهخدا

عیوق . [ ع َی ْ یو ] (اِخ ) ستاره ای است خرد روشن سرخ رنگ ، بطرف راست کهکشان که پیرو ثریا باشد. اصل آن بر وزن فیعول است و چون یاء ساکن و واو بدنبال هم آمده اند، به یاء مشدد تبدیل شده اند. (از منتهی الارب ). آن را عیوق از آن گویند که او گویا نگهبان ثریا است ، مشتق از عوق بمعنی بازداشتن و نگهبان و بازدارنده از امور مکروه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ستاره ای است برکرانه ٔ مجره دست راست . (دهار). ستاره ای است سرخ و روشن در طرف راست مجرة بدنبال ثریا، و پیش از ثریا قرار نگیرد. (از اقرب الموارد). کوکبی است از قدر اول در صورت مُمسک الاعنة. (از جهان دانش ). عیوق در طرف راست مجرة است و در پی آن سه ستاره ٔ واضح و روشن است بنام اقلام . (از صبح الاعشی ج 2 ص 164). ستاره ای است از قدر اول بر دوش چپ ممسک الاعنة، و نور آن را صدبرابر خورشید تخمین کنند و آن به یازده سال به ما رسد. و عرب آن را به دوری مثل زند و گوید: «أبعد من العیوق ». وفارسی این سه ستاره به قدیم نزد عوام ایرانی «دیگ پایه » بوده است . (یادداشت های مرحوم دهخدا) :
زن پاراو چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق .

منجیک .


شعری چو سیم خردشده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.

ناصرخسرو.


ندیدی به نوروز گشته به صحرا
به عیوق مانند لاله ٔ طری را.

ناصرخسرو.


از گل سوری ندانستی کسی عیوق را
این اگر رخشنده بودی وآن اگر بویاستی .

ناصرخسرو.


کین تو برآمد به ثریا و به عیوق
لرزان شد و بیجان شد عیوق و ثریا.

مسعودسعد.


گر به عیوق برفرازد سر
شاعر آخر نه هم گدا باشد.

مسعودسعد.


ز موج خون که برمیشد به عیوق
پر از خون گشته طاسکهای منجوق .

نظامی .


تو نیز اندر هزیمت بوق میزن
ز چاهی خیمه بر عیوق میزن .

نظامی .


ز عشوه گرچه بر عیوق رفتند
ز تخت امروز بر صندوق رفتند.

نظامی .


چون ز روی این سرزمین ناید شروق
من چرا بالا کنم رو در عیوق .

مولوی .


چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم بجان رسید و به عیوق برشدم .

سعدی .


چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد
به مهر آسمانش به عیوق برد.

سعدی .


فرش افکن صدر توست عیوق
چوبک زن بام توست فرقد.

(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 134).


زآن کشتگان هنوزبه عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا.

محتشم .



عیوق. [ ع َی ْ یو ] ( اِخ ) ستاره ای است خرد روشن سرخ رنگ ، بطرف راست کهکشان که پیرو ثریا باشد. اصل آن بر وزن فیعول است و چون یاء ساکن و واو بدنبال هم آمده اند، به یاء مشدد تبدیل شده اند. ( از منتهی الارب ). آن را عیوق از آن گویند که او گویا نگهبان ثریا است ، مشتق از عوق بمعنی بازداشتن و نگهبان و بازدارنده از امور مکروه. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ستاره ای است برکرانه مجره دست راست. ( دهار ). ستاره ای است سرخ و روشن در طرف راست مجرة بدنبال ثریا، و پیش از ثریا قرار نگیرد. ( از اقرب الموارد ). کوکبی است از قدر اول در صورت مُمسک الاعنة. ( از جهان دانش ). عیوق در طرف راست مجرة است و در پی آن سه ستاره واضح و روشن است بنام اقلام. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 164 ). ستاره ای است از قدر اول بر دوش چپ ممسک الاعنة، و نور آن را صدبرابر خورشید تخمین کنند و آن به یازده سال به ما رسد. و عرب آن را به دوری مثل زند و گوید: «أبعد من العیوق ». وفارسی این سه ستاره به قدیم نزد عوام ایرانی «دیگ پایه » بوده است. ( یادداشت های مرحوم دهخدا ) :
زن پاراو چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک.
شعری چو سیم خردشده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.
ناصرخسرو.
ندیدی به نوروز گشته به صحرا
به عیوق مانند لاله طری را.
ناصرخسرو.
از گل سوری ندانستی کسی عیوق را
این اگر رخشنده بودی وآن اگر بویاستی.
ناصرخسرو.
کین تو برآمد به ثریا و به عیوق
لرزان شد و بیجان شد عیوق و ثریا.
مسعودسعد.
گر به عیوق برفرازد سر
شاعر آخر نه هم گدا باشد.
مسعودسعد.
ز موج خون که برمیشد به عیوق
پر از خون گشته طاسکهای منجوق.
نظامی.
تو نیز اندر هزیمت بوق میزن
ز چاهی خیمه بر عیوق میزن.
نظامی.
ز عشوه گرچه بر عیوق رفتند
ز تخت امروز بر صندوق رفتند.
نظامی.
چون ز روی این سرزمین ناید شروق
من چرا بالا کنم رو در عیوق.
مولوی.
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم بجان رسید و به عیوق برشدم.
سعدی.
چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد
به مهر آسمانش به عیوق برد.
سعدی.
فرش افکن صدر توست عیوق

فرهنگ عمید

ستاره ای سرخ رنگ و روشن در طرف راست کهکشان در صورت فلکی ممسک الاعنه.

دانشنامه آزاد فارسی

عَیّوق (Capella)
عَیّوق
درخشان ترین ستارۀ صورت فلکی ارابه ران، و ششمین ستارۀ درخشان در آسمان شب. عیوق ستارۀ دوتاییِ مرئی، و دوتاییِ طیفی است که یک جفت غول زرد را در فاصلۀ ۴۲ سال نوری از خورشید شامل می شود. این دو ستاره هر ۱۰۴ روز یک بار به دور یکدیگر در گردش اند. نام دیگر این ستاره «بُزبان» است؛ سه ستارۀ نزدیک به هم اپسیلون، اِتا و زِتا ارابه ران، بُزغاله های آن شمرده می شوند.

فرهنگستان زبان و ادب

{Capella} [نجوم] ستارۀ آلفای ارابه ران که ششمین ستارۀ پرنور شب از قدر 0/08 است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عیوق، ستاره فلکی می باشد.
عَیّوق:پر نورترین ستاره صورت فلکی ممسک العنان؛ به دنبال ثریا

پیشنهاد کاربران

ستاره یی سرخ رنگ و روشن و کوچک در سمت راست کهکشان

ستاره ای روشن و درخشان در سمت راست کشهشان که بعد از ثریا طلوع و قبل آن غروب میکند و مظهرا دوری، روشنایی و بلندی است

این کلمه را در مصرعی ازیک بیت شعر درباره ی شهادت امام حسین دیدم، جالبه تو سن 53سالگی یک کلمه برای اولین بارببینی بون اینکه کوچکترین تصوری ازخودش ومعنایش درذهن داشته باشی ، دراینرنت جستجو کردم واطلاعات کامل وجامعی گرفتم. بروزن فیعول واسم ستاره یا سیاره یا یک جرم سرخ اسمانی.

پر نور ترین ستاره صورت فلکی

عیوق بر وزن ایوب. ستاره ایست که نماد دوری و درازی راه است.
برای یادسپاری آسان تر تلفظ و معنا، فرض کنید شخصی به نام ایوب ستاره ای از آسمان برای خود انتخاب نمود و کم کم همه ی اطرافیان به این موضوع آگاه شدند و از عشق و علاقه ایوب به ستاره اش حرف می زدند بعدها که ستاره شناسان خواستند برای ستاره ها نام بگذارند گروهی گفتند ایوب می گذاریم اما فردی از دورترین نقطه شهر آمد که ایوب از اسامی انسان هاست بیایید اسم خاصی برای این ستاره انتخاب کنید که البته یادآور عشق و علاقه آن ایوب هم باشد همه گفتند نظر تو چیست گفت من نام عیوق را انتخاب می کنم بدین صورت که عین عیوق را از ابتدای کلمات عشق و علاقه و قاف آن را از انتهای کلمه عشق برگرفتم و البته آن را بر وزن ایوب قرار داده ام همه حرف را پسندیدند گفتند تو از دورترین نقطه ی شهر برای دورترین ستاره چه نام نیکویی انتخاب نمودی و بدین ترتیب نام عیوق شکل گرفت.


کلمات دیگر: