کلمه جو
صفحه اصلی

ابوطاهر

فرهنگ فارسی

یکی از اماثل شعرای آل سامان و معاصر رودکی

لغت نامه دهخدا

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) سندوک بن حبیبه ٔ واسطی . بعربی شعر می گفت دیوان او پانصد ورقه است . (ابن الندیم ).


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) المطهر نجیب الملک شرف الخواص . رجوع به ج 1 لباب الالباب چ ادوارد برون ص 285 شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) سیمجوری . رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 243 شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) خسروانی . یکی از اماثل ِ شعرای آل سامان و معاصر رودکی . وفات او پس از بوالمثل وشاکر جلاب بوده است چنانکه از این بیت او برمی آید:
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
به مرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب .
از تذکره ها در شرح حال او بیش از این بدست نمی آید. هدایت گوید: نام او ابوطاهر طیب بن محمد از اهل خراسان است و فردوسی شعری از او تضمین کرده و سه قطعه ٔ ذیل را از او می آورد و قطعه ٔ تضمین کرده ٔ فردوسی را نقل نمیکند. قطعات این است :
تا پاک کردم از دل زنگار حرص و طمع
زی هر دری که روی نهم در فراز نیست
جاه است و قدر و منفعه آنرا که طمع نه
عز است و صدر و مرتبه آنرا که آز نیست .
فغان زان درنگت به هنگام صلح
فغان زان شتابت به هنگام جنگ
درنگم به راحت همه زان شتاب
شتابم به مردن همه زان درنگ
نبوده است عشق تو بی هجر هیچ
به یکدیگر اندر زدستند چنگ
نهنگی است هجران و دریاست عشق
به دریا بود جاودانه نهنگ
رخت دید نتوانم از آب چشم
سخن گفت نتوانم از بس غرنگ
رخ توست خورشید و خورشید خاک
لب توست یاقوت و یاقوت سنگ
نه چون خسروانی نه چون تو بتا
بت و برهمن دید مشکوی گنگ .
چهارگونه کس از من به عجز بنشستند
کزین چهار بمن ذره ای شفا نرسید
طبیب و زاهد و اخترشناس و افسونگر
به دارو و به دعا و به طالع و تعویذ.
و آن قطعه که فردوسی بیتی از آن تضمین کرده این است :
بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم
ز گفتار تازی و از پهلوانی
به چندین هنرشصت ودو سال بودم
چه توشه بدم ز آشکار و نهانی
بجز حسرت و جز وبال گناهان
ندارم کنون ا ز جوانی نشانی
به یاد جوانی کنون مویه آرم
بدان بیت بوطاهر خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم [کذا]
دریغا جوانی دریغا جوانی .
شمس قیس رازی در المعجم فی معاییر اشعارالعجم گوید: رودکی گفته است :
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی .
و ابوطاهر خسروانی از او برده است :
عجب آید مرا ز مردم پیر
که همی ریش را خضاب کند.
به خضاب از اجل همی نرهد
خویشتن را همی عذاب کند - انتهی .
و بعضی گفته اند که رودکی عادت بخضاب داشته و ابوطاهر خسروانی قطعه ٔ فوق را تعریض بدو گفته است و رودکی در جواب رباعی معروف ذیل را ساخته :
من موی خویش را نه از آن میکنم سیاه
تا باز نوجوان شوم و نو کنم گناه
چون جامه ها به وقت مصیبت سیه کنند
من موی از مصیبت پیری کنم سیاه .
و در لغت نامه ها ابیات ذیل برای بعض کلمات از او شاهد آمده است :
همت تیز و بلند تو بدان جای رسید
که ثری گشت مر او را فلک فیرونا.
این چه ترفندی است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
نفرین کند بمن بر، دارم بآفرین
مُروا کنم بدو بر، دارد بمرغوا.
همی حسد کنم و سال و ماه رشک برم
بمرگ بوالمثل و مرگ شاکر جلاب
چنانکه خامه ز شنگرف برکشد نقاش
کنون شود مژه ٔ من به خون دیده خضاب .
وگرش آب نبودی و حاجتی بودی
ز نوک هرمژه ای آب راندمی صدبست .
انگشت َبرِ رویش مانند تگرگ است
پولاد َبرِگردان او همچون لاد است .
بخل همیشه همی ترابد از آن روی
کاب چنان از سفال نو نترابد.
دو فرگن است روان از دو دیده بردو رخم
رخم ز رفتن فرگن بجملگی فرکند.
آن کجا سرت برکشید بچرخ
باز ناگه فرو بردت به خرد.
تا چون بهار گنگ شد از روی او جهان
دوچشم خسروانی چون رود گنگ شد.
خواب در چشم آورد گویند کوک و کوکنار
با فراق روی او داروی بیخوابی شود.
کمان گروهه ٔ زرین شده محاقی ماه
ستاره یکسره غالوک های سیم اندود.
میان معرکه از کشتگان بخیزد دود
ز تف آتش شمشیر و خنجرش خنجیر.
بینی آن نقاش و آن رخسار اوی
از برخو همچو بر گردون قمر.
آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت
اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر.
سفر خوش است کسی را که بامراد بود
اگر سراسر کوه و پژ آید اندر پیش .
بده داد من زان لبانت وگرنه
سوی خواجه خواهم شد از تو بگزرش .
تا کی همی درائی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک .
از باد کشت بینی چون آب موج موج
وز نوسه ابر بینی چون جزع رنگ رنگ
رخم بگونه ٔ خیری شده است از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم .
چو گلبن از گل آتش نهاد عکس افکند
به شاخ او بر دراج شد ابستاخوان
دلت همانا زنگار معصیت دارد
به آب توبه ٔ خالص بشویش از عصیان .
همت او برفلک ز فلخ بنا کرد
بر سر کیوان فکندبن پی ایوان .
چاه دمگیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان .
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هریک نُبی خوان .
گه حله ٔ رومی بسته و گهی چینی
گه کژین خفتان و گه زرین جوشن . [ کذا ]
بالخاصه کنون کز قبل راندن درویش
بربام شودهرکس با سنگ و فلاخن .
چه مایه زاهد پرهیزکار صومعگی
که نسک خوان شد بر عشقش و ایارده گو.
چشمم بوی افتاد و برنهادم
دل بر گهری سرخ نابسوده .
من مانده به خان اندر پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده
مصراع : تا کی دوم از پویه ٔ تو رسته برسته .
مصراع : کاریغ ز من بدل گرفته .


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) خشوعی ، برکات بن شیخ ابی اسحاق ابراهیم بن شیخ ابی الفضل طاهربن برکات بن ابراهیم دمشقی جیرونی محدّث . (510 - 598 هَ . ق .). رجوع به وفیات ابن خلکان شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( ع اِ مرکب ) اشنان. ( مهذّب الاسماء ). اشنان که بدان دست شویند. ( دهار ). دست اشنان. ( السامی فی الاسامی ). دستمال.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) از ابی یزید مدنی و از او جعفربن سلیمان روایت کند.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) او از عبداﷲبن عبیدبن عمیر و از او سلام بن مسکین روایت کند.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) او راست : کتاب القرأات. ( ابن الندیم ).

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن محمد غزنوی. رجوع به ابراهیم... شود.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ )ابراهیم بن ناصرالدوله از ملوک بنی حمدان به موصل ( 371 - 380 هَ. ق. ). رجوع به ابراهیم حمدانی... شود.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) ابراهیم بن یحیی بن غنام حنبلی. رجوع به ابراهیم... شود.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) ابن بقیّه. وزیر عزالدوله بختیاربن معزالدولةبن بویه. رجوع به ابن بقیه... شود.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) ابن حسین بن علی بن موسی طرطوسی ، او راست : کتاب ابومسلم نامه در شرح حال ابومسلم صاحب الدعوه. وصاحب تجارب الامم چند بار از آن کتاب نقل کرده است.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) ابن سعدالدین بن علی القُمی ملقب به شرف الدین و وجیه الملک. میرخوند در دستورالوزراء آرد که : وی در اوائل شباب از مولد خویش بلده قم به بغداد شد و در سلک ملازمان عارض سلطان ملک شاه انتظام یافت در 481 هَ. ق. رعایای مرو از عامل خویش تظلم کردند خواجه نظام الملک شغل عاملی مرو به ابوطاهر داد و در منشور و لقب وی وجیه الملک نوشتند. و او قرب چهل سال در مرو این شغل می ورزید. سپس به صاحبدیوانی والده سنجر ارتقا جست و چون شهاب الاسلام وفات یافت به منصب وزارت سلطان رسید. او به غایت متدین و متشرع و حلیم و باوقر بود لکن پس از سه ماه وزارت درگذشت. صاحب جامعالتواریخ گوید: مرقد شرف الدین در جوار روضه طیّبه علی بن موسی الرضا بطوس و قریه ای نیز وقف مزار اوست. ورجوع به حبط ج 1 ص 380 و دستورالوزراء ص 190 شود.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) ابن سوار. احمدبن علی مقری بغدادی. او راست : مستنیرفی القرآت العشرةالبواهر. و وفات او به سال 499 هَ. ق. بود.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) ابن محمدبن علی بن حسن فضلویه. سرسلسله امرای هزاراسپی لرستان و آنان مدت دویست سال ( 543 - 740 هَ. ق. ) در لرستان حکومت داشتند و به اتابکان لرستان یا آل فضلویه معروفند. ابوطاهر از طرف سلغریان مأمور نشاندن فتنه ٔلر بزرگ شد و در آنجا حکومت یافت و خاندان او از سلاطین مغول اطاعت کردند و چندی حکومت خوزستان نیز بآنان واگذارشد. مدت حکمرانی ابوطاهر از 543 هَ. ق. تا حدود سی وچهار سال بود. رجوع به حبط ج 2 ص 102 شود.

ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) الطیب بن محمد. رجوع به طیّب ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) شرف الدین بن سعدالدین بن علی القمی رجوع به ابوطاهربن سعدالدین ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) شمس الدولةبن فخرالدوله ، از آل بویه فرمانفرمای همدان در 387 هَ . ق . رجوع به شمس الدوله ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمد التبانی . رجوع به عبداﷲ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) عبدالواحدبن عمربن محمدبن ابی هاشم البزّار از مردم بغداد. او از ابی بکربن مجاهد و علی ابی العباس احمدبن سهل الاشنانی و ابی عثمان عبدالرحمن الضریر المقری علوم قرآن و جز آن فراگرفته و وفات وی به سال 347 هَ . ق . است .
او راست : کتاب شواذالسبعه ، کتاب الفصل بین ابی عمرو والکسائی ، کتاب الانتصار لحمزة.و برای نام سایر کتب او رجوع به الفهرست ابن الندیم شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) قزوینی . او راست : شارح القفول . (کشف الظنون بنقل از شعرانی ).


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) کرد. از مشایخ طریقت صوفیه بمائه ٔ پنجم معاصر شیخ الاسلام احمد جام او با احمد مأنوس و معاشر بود و شیخ جام به او ارادت میورزید وفات وی چند سال پیش از شیخ الاسلام احمد جام بوده است در اواخر مائه ٔ پنجم و اوائل مائه ٔ ششم . رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 389 شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) وشمگیربن زیاربن وردان شاه الجیلی پدر ابوالحسن قابوس . رجوع به وشمگیر... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) اسماعیل بن خلف بن سعید صقلی سرقسطی انصاری نحوی مقری . رجوع به اسماعیل ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمّدبن بقیه .رجوع به ابن بقیه در این لغت نامه و نیز تجارب السلف ص 240 چ طهران شود. و قصیده ٔ رثائیّه ٔ ذیل محمدبن انباری که از غرر قصائد نوع خویش و در شرح حال ابن بقیه از کتاب ما فوت شده است اینک ذیلاً نوشته می شود:
علوّ فی الحیات و فی الممات
لحّق انت احدی المعجزات
کأن الناس حولک حین قاموا
وفود نداک ایّام الصلات
کأنک قائم فیهم خطیبا
و کلّهم قیام للصلوة
مددت یدیک نحوهم احتفالا
کمدهما الیهم بالهبات
لعظمک فی النفوس تبیت ترعی
بحفاظ و حرّاس ثقات
و توقد حولک النیران لیلا
کذلک کنت ایّام الحیات
و لما ضاق بطن الأرض عن ان
یضم ّ علاک من بعدالحمات
اصاروا الجوّ قبرک و استنابوا
عن الاکفان ثوب السافیات
رکبت مطیة من قبل زید
علاها فی السنین الذاهبات
و تلک فضیلة فیها تأس ة
تُبَعّدعنک تعییر العدات
و لم یُر مثل جذعک قطّ جذع
تمکن من عناق المکرمات
اسأت الی النوائب فاستثارت
فأنت قتیل ثار النائبات
و صیّر دهرک الأحسان فیه
الینامن عظیم السیآت
و کنت لمعشر سعدا فلما
مضیت تمزقوا بالمنحسات
و کنت تجیر من صرف اللیالی
فعاد مطالباً لک بالترات
لحُبک ذائب ابداً فوادی
یخفف بالدموع الجاریات
ولو انّی قدرت علی قیام
لفرضک و الحقوق الواجبات
ملأت الأرض من نظم القوافی
و نحت بها خلاف النائحات
و ما لک تربة فأقول تسقی
لأنّک نصب هطل الهاطلات
و لکنی اصبّر عنک نفسی
مخافة اَن اعدّ من الجنات
علیک تحیة الرحمن تتری
برحمات غواد رائحات .


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمدبن حسن السرفی ؟ مورخ . وفات او به سال 325 هَ . ق . بوده است . رجوع به ص 303 حبط ج 1 شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمن بن عباس . رجوع به محمد... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمدبن علی . رجوع به محمد... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمدبن محمد دبّاس بغدادی . رجوع به محمد... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن عبدالرشید سجاوندی . رجوع به محمد... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن مخمش زیادی . رجوع به محمد... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمدبن یعقوب بن محمدبن یعقوب بن ابراهیم بن عمربن ابی بکربن محمودبن ادریس بن فضل اﷲبن الشیخ ابی اسحاق ابراهیم بن علی بن یوسف قاضی القضاة مجدالدین الصدیقی الفیروزآبادی الشیرازی اللغوی ، مؤلف کتاب قاموس المحیط و القابوس الوسیط الجامع لما ذهب من کلام العرب شماطیط. مولد او729 هَ . ق . به کازرون بود و به شب سه شنبه ٔ بیستم شوال سال 816 یا 817 هَ . ق . به زبید درهشتاد و هشت یا هشتاد و نه سالگی وفات کرد. و او رابه مقبره ٔ قطب شیخ اسماعیل جبرتی به خاک سپردند. اوبه کازرون در هفت سالگی قرآن از حفظ داشت و قوت حافظه ٔ او به حدی بود که هر شب در خواب جامه پیش از خفتن دویست سطر ازبر میکرد. و در هشت سالگی به شیراز شد و در آنجا از پدر خود و نیز از قوام عبداﷲبن محمود ودیگر علمای شیراز علم آموخت و از آنجا بواسط و سپس به بغداد رفت و در بغداد نزد قاضی بغداد، مدرّس نظامیّه شرف عبداﷲبن بکتابش به تحصیل پرداخت و بنوبت به روم و هند و مصر سفر کرد و چنانکه در فهرست خویش آورده عده ٔ بسیار از اعیان علماء و فضلا را دیدار کرد و از آنان فوائد بیشمار گرفت و در فنون علمیه خاصه لغت و حدیث و تفسیر از اقران و امثال درگذشت و در نزد سلطان ابویزیدبن سلطان مراد صاحب رتبت و جاهی بلند گردید مالی و افراز سلطان بدو رسید و در رمضان 796 هَ . ق . به زبید رفت و ملک الاشرف اسماعیل بدانجا در اکرام او مبالغت کرد و هزار دینار به وی داد و به صاحب عدن نیز فرمان کرد تا هزار دینار دیگر بدو دهد و قضاء یمن او را سپردند و بیست سال به زبید ببود و چندین بار از زبید بزیارت خانه شد و در مدینه منوره و طائف چندی اقامت کرد و به هیچ شهر و قریه ای داخل نشد مگر اینکه عامه و سران آنجا در اکرام وی بر یکدیگر سبقت گرفتند و از جمله شاه منصور برادرزاده ٔ شاه شجاع ازتکریم او چیزی فرونگذاشت چنانکه صاحب مصر و سلطان بایزید و ابن ادریس در بغداد و تیمور و جز آنان همگی در تعظیم و بزرگ داشت او مبالغه کردند و تیمور به اول بار صدهزار درهم بوی بخشید و در معجم شیخ بن حَجَر مکی آمده است که تیمور وی را پنجهزار دینار داد و سلطان اشرف اسماعیل دختر او را بزنی کرد و ابوطاهر فیروزآبادی از محمّدبن یوسف زرندی صحیح بخاری را استماع کرد و از ابن خباز و ابن القیّم و ابن الحَموی و احمدبن عبدالرحمن المرداوی و احمدبن مظفر نابلسی و تقی سبَکی و پسر او تاج سبَکی و یحیی بن علی حداد و غیر آنان در دمشق حدیث شنود و در قدس از علائی و بیانی و ابن قلانسی و غضنفر و ابن نباته و فارقی و عزبن جماعَه و بکربن خلیل مالکی و صفی حَراوی و ابن جَهبل و غیر آنان اخذ روایت کرد. و از جمله ٔ تألیفات اوست : بصائر ذوی التمیز فی لطائف کتاب اﷲ العزیز در دو مجلد تنویرالمقیاس فی تفسیر ابن عبّاس در چهار مجلد. تیسیر فائحةالاهاب فی تفسیر فاتحةالکتاب در مجلدی کبیر. الدرالنظیم المرشد الی مقاصد القرآن العظیم . حاصل کورةالخلاص فی فضائل سورة الاخلاص ، شرح قطبة الخشاف فی شرح خطبةالکشاف ، شوارق الاسرارالعلیّة فی شرح مشارق الانوارالنبویّة در چهار مجلّد. منح الباری لسیل الفیح الجاری فی شرح صحیح البخاری و آن شرح ربععبادات است در بیست مجلّد. الاسعاد بالاصعاد الی درجةالاجتهاد در سه مجلد. عدةالحکام فی شرح عمدة الاحکام در دومجلد. افتضاض السهاد فی افتراض الجهاد در یک مجلد. النفحةالعنبریّة فی مولد خیرالبریّة. الصلات و البشر فی الصلاة علی خیرالبشر. الوصل و المنی فی فضل منی .المغانم المطابة فی معالم طابة. تهییج الغرام الی بلدالحرام . روضةالناطر فی درجة الشیخ عبدالقادر. المرقات الوفیّه فی طبقات الحنفیّة. المرقات الارفعیّه فی طبقات الشافعیّه . البلغة فی تراجم ائمةالنحو واللغة، نزهة الاذهان فی تاریخ اصفهان . تعیین الغرفات للمعین علی عرفات ، منیةالسئول فی دعوات الرسول . مقصود ذوی الألباب فی علم الاعراب . المتفق وضعاً المختلف صنعا. الدّر الغالی فی الاحادیث العوالی . التجاریح فی فوائد متعلقة بأحادیث المصابیح . تحبیر الموشین فیما یقال بالسین و الشین . الروض المسلوف فیما له اسمان الی الالوف .تحفة القماعیل فیمن تسمی من الناس و الملائکة اسماعیل . اسماءالسراح فی اسماءالنکاح . الجلیس الانیس فی اسماءالخندریس . انواء الغیث فی اسماءاللیث . ترقیق الأسل فی تصفیق العسل ، زادالمعاد فی وزن بانت سعاد و شرح آن در دو مجلد. التحف و الظرائف فی النکت الشرائف . احاسن اللطائف فی محاسن الطائف . الفضل الوفی فی العدل الاشرفی . اشارةالحجون الی زیارةالحجون . و گویند آنرا در یکشب نوشته است . فی الدرة من الخرزة فی فضل السلامة علی الخبزه و آن نام دو قریه است به طائف . تسهیل طریق الوصول الی الاحادیث الزائدة علی جامع الاصول در چهار مجلدو آنرا بنام ناصربن الاشرف نگاشته است . اسماء العادةفی اسماءالغادة، اللامع المعلم العجاب الجامع بین المحکم و العباب . سفرالسعادة. و جز آن از مطول و مختصر. و صاحب روضات کتب ذیل را نیز بدو نسبت کرده است : المثلث الکبیر در پنج مجلد و نیز کتابی بنام زیادات . و ابن حجر در انباءالغمر و شاگرد او حافظ سخاوی در الضوءاللامع و سیوطی در بغیه و ابن قاضی شهبه در طبقات و صفدی در تاریخ خود و مقری در ازهارالریاض ترجمه ٔ حال او آورده اند. و تقی الدین کرمانی گوید: شیخ مجدالدین فیروزآبادی در نظم و نثر فارسی وعربی به روزگار خویش بی نظیر بود و بسیار از بلاد و امصار را سیاحت کرد وزمانی دراز به دهلک بزیست و سلطان آن جزیره از تعظیم و تکریم وی چیزی فرو نگذاشت و بیست سال مجاور مکه بود و بدانجا قاموس را در مجلداتی چند بنگاشت و پدر من بدو امر داد تا آنرا مختصر کند و وی آنرا در مجلدی ضخم مختصر کرد و این کتاب محتوی فوائد عظیم و اعتراضاتی بر جوهری است . و سپس به هند روم سفر کرد. و نورالدین علی بن محمد العلیق المکی در وصف قاموس گوید:
مذ مد مجدالدین فی ایامه
من فیض ابحر علمه القاموسا
ذهبت صحاح الجوهری کأنها
سحرالمدائن حین القی موسی .
و جمال اسنوی و ابن هشام نحوی و بسیاری دیگر از لغوییین ونحات شاگردان اویند.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمدبن یوسف تمیمی مازنی سرقسطی . رجوع به محمد... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) مخلص . او راست : امالی در حدیث . (کشف الظنون ).


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) منجم شیرازی . وی بزمان القائم بامراﷲ میزیست وگویند زلزله ٔ چهاردهم صفر سال 434 هَ . ق . تبریز رااو از پیش آگاهی داد. رجوع به ص 407 حبط ج 2 شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) منصور اسماعیل . رجوع به منصور ابوطاهر اسماعیل شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) موسی بن محمدبن عطاء. محدث است . و از یزید روایت کند.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) مولی الحسین بن علی الهاشمی . حفص بن غیاث از او روایت کند.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) یحیی بن تمیم بن معزبن بادیس . از ملوک بنی زیری در افریقیه از سال 501 تا 509 هَ . ق . رجوع به یحیی ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) یحیی بن طاهربن عثمان العوفی ملقب به شرف الدین . جدعوفی صاحب لباب الالباب است و مصنف لباب گوید: او از بقیه ٔ أئمه و علما بود و در علم حدیث و معرفت انساب عرب و اسامی رجال و جرح وتعدیل مشارالیه و در شرح شمائل و نشر فضائل او زیادت بسطی نمیرود... و رباعی ذیل را از او نقل می کند:
گیرم که بحیله شب و شب گیر کنی
یا موی چو شیر خویش چون قیر کنی
با یار در حجره چو زنجیر کنی
آن خرزه ٔ مرده را چه تدبیر کنی .
و هم او راست :
تا چند از این تحمل بار ثقالها
وز دیدن و شنیدن هرگون محالها
هردم زدن ز قوت و از عمر کم شدن
هر ساعتی زیادت گشتن وبالها
پیدا شدن میان مسلمانی اندرون
ترکی و رومیانه و هندی خصالها
با قول بایزید و دم شبلی و جنید
پیدا شدن ز خلق یزیدی فعالها
ای عالمان بی عمل دین فروش بس
مسجد بناله آمد از این قبیل و قالها
عالم به روزگار به باغ نهال دین
از خشیت و وقار نهادی نهالها
و اکنون برای حشمت و دام توانگری
بستند بر میان بتهور دوالها
سادات در خمار شراب و نشاط بنگ
در دست کعبتین ببر بر خمالها.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ )عبدالقاهربن طاهر بغدادی . رجوع به عبدالقادر شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ )موفق الدین احمدبن عباس واسطی معروف به ابن برخش . یکی از فضلاء اطباء از مردم واسط و ابن ابی اصیبعه گوید:کتابی به خط و تألیف او دیدم که بر غزارت فضل و کمال رزانت عقل وی دلالت میکرد و شهرت وی به زمان المسترشد عباسی بود و گویند فائده ٔ استعمال مازریون را دراستسقاء بار اوّل او پیدا کرد و از اشعار او است :
و ناولنی من کفه مثل خصره
و مثل محب ذاب من طول هجره
و قال خلالی قلت کل حمیدة
سوی قتل صَب حارفیک باسره .
رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 1 ص 193 شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ](اِخ ) سلفی . رجوع به احمد... و رجوع به سلفی شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ](اِخ ) کرخی . او راست : شرح تنبیه ابواسحاق شیرازی .


ابوطاهر. [ اَ هَِ] (اِخ ) قمّی . رجوع به ابوطاهر شمس الدین ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ] (اِخ ) محمّدبن احمد فیشی . رجوع به محمد... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ] (اِخ ) محمدبن محمد الأوسی . رجوع به محمد... شود


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) ابراهیم بن محمد غزنوی . رجوع به ابراهیم ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) ابراهیم بن یحیی بن غنام حنبلی . رجوع به ابراهیم ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) ابن المخلص . او راست : کتاب ابتغاء فی اخبارالمدینه . و رجوع به ابوطاهر مخلص شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) ابن بقیّه . وزیر عزالدوله بختیاربن معزالدولةبن بویه . رجوع به ابن بقیه ... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن علی بن موسی طرطوسی ، او راست : کتاب ابومسلم نامه در شرح حال ابومسلم صاحب الدعوه . وصاحب تجارب الامم چند بار از آن کتاب نقل کرده است .


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) ابن سعدالدین بن علی القُمی ملقب به شرف الدین و وجیه الملک . میرخوند در دستورالوزراء آرد که : وی در اوائل شباب از مولد خویش بلده ٔ قم به بغداد شد و در سلک ملازمان عارض سلطان ملک شاه انتظام یافت در 481 هَ . ق . رعایای مرو از عامل خویش تظلم کردند خواجه نظام الملک شغل عاملی مرو به ابوطاهر داد و در منشور و لقب وی وجیه الملک نوشتند. و او قرب چهل سال در مرو این شغل می ورزید. سپس به صاحبدیوانی والده ٔ سنجر ارتقا جست و چون شهاب الاسلام وفات یافت به منصب وزارت سلطان رسید. او به غایت متدین و متشرع و حلیم و باوقر بود لکن پس از سه ماه وزارت درگذشت . صاحب جامعالتواریخ گوید: مرقد شرف الدین در جوار روضه ٔ طیّبه ٔ علی بن موسی الرضا بطوس و قریه ای نیز وقف مزار اوست . ورجوع به حبط ج 1 ص 380 و دستورالوزراء ص 190 شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) ابن سوار. احمدبن علی مقری بغدادی . او راست : مستنیرفی القرآت العشرةالبواهر. و وفات او به سال 499 هَ . ق . بود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن حسن فضلویه . سرسلسله ٔ امرای هزاراسپی لرستان و آنان مدت دویست سال (543 - 740 هَ . ق .) در لرستان حکومت داشتند و به اتابکان لرستان یا آل فضلویه معروفند. ابوطاهر از طرف سلغریان مأمور نشاندن فتنه ٔلر بزرگ شد و در آنجا حکومت یافت و خاندان او از سلاطین مغول اطاعت کردند و چندی حکومت خوزستان نیز بآنان واگذارشد. مدت حکمرانی ابوطاهر از 543 هَ . ق . تا حدود سی وچهار سال بود. رجوع به حبط ج 2 ص 102 شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) احمدبن علی بن عمربن سوار مقری . رجوع به احمد... و رجوع به ابوطاهربن سوار احمد... شود.


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) احمدبن عمربن شبه . شاعر است . و پسر وی ابن شبه معروف است .


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) احمدبن عمروبن السرح . محدّث است .


ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) احمدبن محمّد سلفی اصفهانی . رجوع به احمد... و رجوع به سلفی ... شود.



کلمات دیگر: