بکامه . گنگی یا عجز بیان . یا بلاهت
بکامت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بکامت. [ ب َ م َ] ( ع اِمص ) بکامة. گنگی یا عجز بیان. ( آنندراج ). || بلاهت. ( آنندراج ). و رجوع به بکامة شود.
بکامة. [ ب َ م َ ] ( ع مص ) بَکْم ْ. گنگ گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). گنگ و کر و کور پیدا شدن. ( منتهی الارب ). و رجوع به بکم شود. || ( اِمص ) گنگی. || بلاهت. || عجز از بیان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || گنگی و کری و کوری مادرزاد. ( ناظم الاطباء ).
بکامة. [ ب َ م َ ] ( ع مص ) بَکْم ْ. گنگ گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). گنگ و کر و کور پیدا شدن. ( منتهی الارب ). و رجوع به بکم شود. || ( اِمص ) گنگی. || بلاهت. || عجز از بیان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || گنگی و کری و کوری مادرزاد. ( ناظم الاطباء ).
بکامت . [ ب َ م َ] (ع اِمص ) بکامة. گنگی یا عجز بیان . (آنندراج ). || بلاهت . (آنندراج ). و رجوع به بکامة شود.
کلمات دیگر: