تیره خاکدان خاک سیاه
تیره خاک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تیره خاک. [ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) تیره خاکدان. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تیره خاکدان شود. || خاک سیاه. زمین تیره :
به شاهی مرا داد یزدان پاک
ز رخشنده خورشید تا تیره خاک.
نغلتد چو مار اندرین تیره خاک.
از ایران برآید یکی تیره خاک.
یکی سیمتن را سراز تیغ چاک.
( از لغتنامه اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
فروبرد سر پیش یزدان پاک
رخ خویش بنهاد بر تیره خاک.
روشنی آب در این تیره خاک.
به شاهی مرا داد یزدان پاک
ز رخشنده خورشید تا تیره خاک.
فردوسی.
که آن نامور تا نگردد هلاک نغلتد چو مار اندرین تیره خاک.
فردوسی.
وگر دور از ایدر تو گردی هلاک از ایران برآید یکی تیره خاک.
فردوسی.
چکی خون نبود از بر تیره خاک یکی سیمتن را سراز تیغ چاک.
( از لغتنامه اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
فروبرد سر پیش یزدان پاک
رخ خویش بنهاد بر تیره خاک.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
به که بجوید دل پرهیزناک روشنی آب در این تیره خاک.
نظامی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.کلمات دیگر: