کلمه جو
صفحه اصلی

بکار داشتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) وادار بکاری کردن بکار گماشتن .

لغت نامه دهخدا

بکار داشتن. [ ب ِ ت َ ] ( مص مرکب ) استعمال کردن. مشغول کردن. بکار بردن : زیرا که گوش بنامها و لفظهائی که منجمان بکار دارند خو کنند. ( التفهیم ). و بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همی دارد. ( التفهیم ص 238 ). چنانکه در علاج آماس گرم و صداع گرم و نقرس گرم نخست داروها [ ی ] رادع بکار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس بآخر همه محلل بکار دارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || معمول داشتن : از خرمی آب باران بر یکدیگر همی ریختند و آنرا عید کردند و هنوز بکار دارند. ( مجمل التواریخ ). || وادار بکار کردن. بکار گماشتن. رجوع به بکار گماشتن شود.


کلمات دیگر: