کلمه جو
صفحه اصلی

مشوی

فرهنگ فارسی

( اسم ) بریان شده
آنکه گوشت را بریان میکند و آماده میکند برای پختن .

لغت نامه دهخدا

مشوی . [ م َش ْ وی ی ] (ع ص ) (از «ش وو») آنکه او را سنگ خطا کرده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ) (ازناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد).


مشوی . [ م ُش ْ ] (ع ص ) آنکه گوشت را بریان میکند و آماده میکند برای پختن . (ناظم الاطباء).


مشوی. [ م َش ْ وی ی ] ( ع ص ) ( از «ش وو» ) آنکه او را سنگ خطا کرده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از تاج العروس ) ( ازناظم الاطباء ) ( از محیطالمحیط ) ( از اقرب الموارد ).

مشوی. [ م َش ْ وی ی ] ( ع ص ) بریان کرده. ( مهذب الأسماء ). بریان. ( غیاث ) ( آنندراج ). بریان شده و برشته شده. ( ناظم الاطباء ). سرخ کرده. کباب. کباب کرده. برشته. بوداده. بریان. بریان کرده. بریان شده. حنیذ. کباب شده . ( یادداشت مؤلف ) : هلیله زرد یک درم و نیم ، سقمونیای مشوی سه طسوج. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رب سیب سه درم ، ترید یک درم و نیم ، سقمونیا مشوی نیم درمسنگ. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

مشوی. [ م ُش ْ ] ( ع ص ) آنکه گوشت را بریان میکند و آماده میکند برای پختن. ( ناظم الاطباء ).

مشوی . [ م َش ْ وی ی ] (ع ص ) بریان کرده . (مهذب الأسماء). بریان . (غیاث ) (آنندراج ). بریان شده و برشته شده . (ناظم الاطباء). سرخ کرده . کباب . کباب کرده . برشته . بوداده . بریان . بریان کرده . بریان شده . حنیذ. کباب شده . (یادداشت مؤلف ) : هلیله ٔ زرد یک درم و نیم ، سقمونیای مشوی سه طسوج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رب سیب سه درم ، ترید یک درم و نیم ، سقمونیا مشوی نیم درمسنگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).



کلمات دیگر: