باریاب
فرهنگ فارسی
شخصی که به نیابت از خط کشتیرانی به جستوجوی بار برای حمل میپردازد
لغت نامه دهخدا
باریاب. [ رْ ]( اِخ ) فاریاب باشد. ( سمعانی ). شهری است از گوزگانان بر شاهراه کاروان و بسیارنعمت. ( حدود العالم ). پس از آنجا به شبورغان رفتم ، شب بدیه باریاب بودم و از آنجا براه سمنگان وطالقان بمروالرود شدم. ( سفرنامه ناصرخسرو چ 1335 زوار ص 2 ). نوزدهم ماه به باریاب رسیدیم سی و شش فرسنگ بود. ( ایضاً ص 128 ). رجوع به فاریاب و پاریاب شود.
باریاب . [ رْ ](اِخ ) فاریاب باشد. (سمعانی ). شهری است از گوزگانان بر شاهراه کاروان و بسیارنعمت . (حدود العالم ). پس از آنجا به شبورغان رفتم ، شب بدیه باریاب بودم و از آنجا براه سمنگان وطالقان بمروالرود شدم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ 1335 زوار ص 2). نوزدهم ماه به باریاب رسیدیم سی و شش فرسنگ بود. (ایضاً ص 128). رجوع به فاریاب و پاریاب شود.
باریاب . [ رْ ](نف مرکب ) آنکه بحضور و دربار سلاطین دخل دارد. (آنندراج ).باریافته بحضور شاهی یا امیری . کسی که بار یافته باشد و اذن دخول در مجلس داشته باشد. (ناظم الاطباء). شرفیاب حضور. (دِمزن ). و رجوع به «بار» شود. || (اِ) لهجه ای است در پاریاب و بصورتهای فاریاب ، فاریاو و پاریاو و فاراب نیز آمده است و بمعنی زمینی است که با آب رودخانه و آب کاریز مزروع شود. رجوع به برهان ذیل پاریاب و پاراب و فاریاب شود : و غله ٔ آنجا «خشت و کماج » بعضی بخس است و بعضی باریاب . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لندن ص 143). بعضی که پشته ها و افرازها باشد بخس باشد و نشیبها باریاب ، و آبها روان است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لندن ص 144).
فرهنگ عمید
باریابنده، کسی که به حضور پادشاه بار یابد.
باریابنده؛ کسی که به حضور پادشاه بار یابد.
زمینی که با آب قنات یا رودخانه آبیاری شود.