کلمه جو
صفحه اصلی

بنیادی

فارسی به انگلیسی

basic, earthshaking, elemental, elementary, essential, fundamental, institutional, integral, intimate, master, organic, pirmary, prime, primitive, principal, profound, radical, rudimentary, substantial, substantive, underlying

فارسی به عربی

اساسی

مترادف و متضاد

basic (صفت)
اصلی، تهی، اساسی، بنیادی، پایه ای، بنیانی

fundamental (صفت)
اصلی، اساسی، بنیادی، بنیانی، تشکیل دهنده، واجب

basilar (صفت)
اساسی، بنیادی، پایه ای، واقع شده در پایین

فرهنگ فارسی

( صفت ) اصلی .
اصلی ٠

لغت نامه دهخدا

بنیادی. [ ب ُ ] ( ص نسبی ) اصلی. ( فرهنگستان ) ( فرهنگ فارسی معین ).

دانشنامه عمومی

بنیادی (به انگلیسی: The Bunyadi) نخستین رستوران برهنگان در شهر لندن بود که هدف اولیه تأسیس آن، القای «احساس خالص رهایی» به مشتریان بود. این رستوران بطور موقت از اوت ۲۰۱۶ بسته شده است تا به یک کلوپ خصوصی که نیازمند عضویت است، مبدل شود و یک شعبه دیگر نیز در پاریس برپا کند.
این رستوران به دو بخش «با لباس» و «بی لباس» تقسیم می شود. هنگام ورود، از مشتریان می خواهند در اتاقک هایی، لباس خود را در بیاورند. سپس به آنها پوشش هایی ویژه می دهند و از اینجا به بعد، انتخاب با خود آنهاست که این لباس های ویژه را در بیاورند یا خیر و سپس به یکی از دوبخش «با لباس» یا «بی لباس» در این رستوران بروند.
همچنین در این رستوران غذاهای مخصوص گیاه خواران هم ارائه می شود.

پیشنهاد کاربران

مهم اساسی


کلمات دیگر: