کلمه جو
صفحه اصلی

معزول کردن


مترادف معزول کردن : برکنار کردن، عزل کردن، خلع کردن، از کاربرکنار کردن، کنار گذاشتن، برداشتن ، دور کردن، جدا کردن

متضاد معزول کردن : منصوب کردن، گماشتن، برگماشتن

فارسی به انگلیسی

depose

فارسی به عربی

اخلع , استدعاء , اقذف

مترادف و متضاد

discharge (فعل)
خالی کردن، مرخص کردن، خارج کردن، معزول کردن، درکردن، اداء کردن، ترشح کردن، منفصل کردن

dismiss (فعل)
مرخص کردن، خارج کردن، عزل کردن، معزول کردن، منفصل کردن، روانه کردن، معاف کردن

eject (فعل)
دفع کردن، پس زدن، بیرون انداختن، معزول کردن، بیرون راندن

recall (فعل)
بیاد اوردن، فرا خواندن، بخاطر آوردن، معزول کردن

برکنار کردن، عزل کردن، خلع کردن، از کاربرکنار کردن، کنار گذاشتن، برداشتن ≠ منصوب کردن، گماشتن، برگماشتن


۱. برکنار کردن، عزل کردن، خلع کردن، از کاربرکنار کردن، کنار گذاشتن، برداشتن ≠ منصوب کردن، گماشتن، برگماشتن
۲. دور کردن، جدا کردن


پیشنهاد کاربران

بیرون راندن

( در افغانستان ) سبک دوش کردن ( مودبانه )


کلمات دیگر: