مترادف معذور داشتن : معاف کردن، معذور کردن، عذر پذیرفتن
معذور داشتن
مترادف معذور داشتن : معاف کردن، معذور کردن، عذر پذیرفتن
فارسی به انگلیسی
to excuse
excuse
فارسی به عربی
عذر
مترادف و متضاد
معاف کردن، معذور کردن
عذر پذیرفتن
۱. معاف کردن، معذور کردن
۲. عذر پذیرفتن
مبرا کردن، تبرئه کردن، روسفید کردن، معذور داشتن
تبرئه کردن، معذرت خواستن، معاف کردن، معذور داشتن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - عذر کسی را پذیرفتن . ۲- کسی را از کاری معاف کردن .
لغت نامه دهخدا
معذور داشتن. [ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) عذر پذیرفتن و معاف داشتن و عفو فرمودن. ( ناظم الاطباء ). عذر کسی را پذیرفتن :
معذورم دارند که اندوه وغیش است
اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است .
با دل و عقل و با کتاب و رسول
روز محشر که داردت معذور.
این بیخردیها همه معذور همی دار.
مرا نه درخور ایام همتی است بلند
همی به پرده دریدن نداردم معذور.
کز پی عنقا نشان خواهم گزید.
محتسب گر می خورد، معذور دارد مست را.
دوستان معذور داریدم که پایم در گل است.
معذور بدارد چو ببیند به عنایت.
خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
معذورم دارند که اندوه وغیش است
اندوه وغیش من از آن جعد وغیش است .
رودکی.
چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... دانیم که ما را معذور دارد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217 ). گفت زندگانی سپاهسالار دراز باد فرمان خداوند نگه باید داشت چون بر این حال بیند معذور دارد و بازگرداند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 226 ).با دل و عقل و با کتاب و رسول
روز محشر که داردت معذور.
ناصرخسرو.
ما را ز فراق تو خرد هیچ نمانده ست این بیخردیها همه معذور همی دار.
سنائی.
عذر نابینا به نزدیک اهل خرد و بصر مقبولتر باشد و او را معذور دارند. ( کلیله و دمنه ).مرا نه درخور ایام همتی است بلند
همی به پرده دریدن نداردم معذور.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 232 ).
گر به خدمت کم رسم معذور دارکز پی عنقا نشان خواهم گزید.
خاقانی.
قاضی ار با ما نشیند برفشاند دست رامحتسب گر می خورد، معذور دارد مست را.
( گلستان ).
من قدم بیرون نمی یارم نهاد ازکوی دوست دوستان معذور داریدم که پایم در گل است.
سعدی.
هرکس که ملامت کند از عشق تو ما رامعذور بدارد چو ببیند به عنایت.
سعدی.
گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدارخانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب.
حافظ.
کلمات دیگر: