کلمه جو
صفحه اصلی

افسون کردن

فارسی به انگلیسی

bewitch, captivate, spellbind

فارسی به عربی

اسحر , ساحرة , سحر

مترادف و متضاد

witch (فعل)
مجذوب کردن، افسون کردن، سحر کردن

charm (فعل)
مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن

fascinate (فعل)
مجذوب کردن، شیفتن، افسون کردن، سحر کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن

bewitch (فعل)
مسحور کردن، افسون کردن، فریفتن

enchant (فعل)
افسون کردن، فریفتن، جادو کردن، سحر کردن، طلسم کردن، بدام عشق انداختن، مسحور شدن

voodoo (فعل)
افسون کردن

لغت نامه دهخدا

افسون کردن. [ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) حیله و تزویر نمودن. ( از ناظم الاطباء ). حیله کردن. مکر کردن. || سحر کردن. جادو کردن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر شوق رهت نکردش افسون
آمد ز چه خط ز نقطه بیرون.
واله هروی ( ازآنندراج ).


کلمات دیگر: