کلمه جو
صفحه اصلی

معاینه کردن

فارسی به انگلیسی

examine, inspect

فارسی به عربی

افحص

مترادف و متضاد

examine (فعل)
ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن

auscultate (فعل)
گوش دادن، معاینه کردن

فرهنگ فارسی

به چشم دیدن با دقت به بررسی چیزی پرداختن . یا بررسی و دقت کردن طبیب در وضع بیمار برای تشخیص بیماری او .

لغت نامه دهخدا

معاینه کردن. [ م ُ ی َ ن َ / ی ِ ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) به چشم دیدن. با دقت به بررسی چیزی پرداختن. || بررسی و دقت کردن طبیب در وضع بیمار برای تشخیص بیماری او. و رجوع به معاینه شود.


کلمات دیگر: