کلمه جو
صفحه اصلی

مدی

فارسی به انگلیسی

marked with the vowel

عربی به فارسی

وسعت , اندازه , رسايي , چشم رس , تيررس , برد , دسترسي , حدود , خط مبنا , منحني مبنا , درصف اوردن , اراستن , مرتب کردن , ميزان کردن , عبور کردن , مسطح کردن , سير و حرکت کردن , محدوده , گستردگي , پوشش


مترادف و متضاد

mede (اسم)
مدی، اهل کشور ماد

فرهنگ فارسی

(فعل ) دوم شخص مفرد نهی از دادن مده : آنچه با رنج یافتیش و به ذل تو باسانی از گزافه مدی . ( رودکی فرنظا. )
بیمار

لغت نامه دهخدا

مدی . [ م َ / م ُ / م ِ دا ] (ع اِ) ج ِ مدیة. رجوع به مَدیَة. مُدیَة. مِدیَة شود.


مدی. [ م َ ] ( فعل نهی ) مده. ( لغت فرس اسدی ). صورتی است از مدهی ، فعل نهی از مصدر دادن :
آن چه با رنج یافتیش و به ذل
تو به آسانی از گزافه مدیش.
رودکی ( لغت فرس ).

مدی. [ م َ دا ] ( ع اِ ) پایان چیزی. نهایت چیزی. ( منتهی الارب ). پایان کار. ( دستورالاخوان ). غایت. ( مهذب الاسماء ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). منتهی. ( متن اللغة ). انتها. ( ناظم الاطباء ).به صورت یا به معنی غایت و نهایت. ( غیاث اللغات ).
- مدی الاجل ؛ منتهای اجل. ( از متن اللغة ).
- مدی الایام ؛ همه وقت و در هرزمان. ( ناظم الاطباء ).
- مدی البصر ؛ منتهای نگاه. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). تا آنجا که چشم کار می کند. ( ناظم الاطباء ).
- مدی الحیات ؛ غایت زندگی. ( از اقرب الموارد ).
|| مسافت. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). دوری. فاصله. ( ناظم الاطباء ). || چغزلاوه. ( منتهی الارب ). عرمص. ( اقرب الموارد ). عرمص و جل وزغ که بر آب پدیدآید. ( از متن اللغة ). || نشانگاه و نشانه تیراندازی. || یک نوع درختی. ( ناظم الاطباء ).

مدی. [ م ُدْی ْ ] ( ع اِ ) پیمانه ای است مر شامیان را و مصریان را، و آن غیر از مُدّ است. ج ، امداء. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). برابر با نوزده صاع است. ( از اقرب الموارد ). برای توضیح بیشتر رجوع به معجم متن اللغة شود.

مدی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) اهل مد. مدیست. مدپرست. رجوع به مدیست شود.

مدی. [ م َ / م ُ / م ِ دا ] ( ع اِ ) ج ِ مدیة. رجوع به مَدیَة. مُدیَة. مِدیَة شود.

مدی. [ م َ دی ی ] ( ع ص ،اِ ) آبی که از حوض روان گردد و پلید شود. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || حوض که گرداگرد آن سنگ نگرفته باشند. ( منتهی الارب ). حوضی که پیرامونش سنگ نصب نشده باشد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || آبراهه چاه. ( منتهی الارب ). جدول و آب رو کوچکی که آبی که بر لب چاه می ریزددر آن جاری می شود. ( از اقرب الموارد ). ج ، اَمدیَة.

مدی ٔ. [ م ُ دِءْ ] ( ع ص ) بیمار. علیل. دردمند. || بیمارکننده. ( ناظم الاطباء ).

مدی ٔ. [ م ُ دِءْ ] (ع ص ) بیمار. علیل . دردمند. || بیمارکننده . (ناظم الاطباء).


مدی . [ م َ ] (فعل نهی ) مده . (لغت فرس اسدی ). صورتی است از مدهی ، فعل نهی از مصدر دادن :
آن چه با رنج یافتیش و به ذل
تو به آسانی از گزافه مدیش .

رودکی (لغت فرس ).



مدی . [ م َ دا ] (ع اِ) پایان چیزی . نهایت چیزی . (منتهی الارب ). پایان کار. (دستورالاخوان ). غایت . (مهذب الاسماء) (متن اللغة) (اقرب الموارد). منتهی . (متن اللغة). انتها. (ناظم الاطباء).به صورت یا به معنی غایت و نهایت . (غیاث اللغات ).
- مدی الاجل ؛ منتهای اجل . (از متن اللغة).
- مدی الایام ؛ همه وقت و در هرزمان . (ناظم الاطباء).
- مدی البصر ؛ منتهای نگاه . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). تا آنجا که چشم کار می کند. (ناظم الاطباء).
- مدی الحیات ؛ غایت زندگی . (از اقرب الموارد).
|| مسافت . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دوری . فاصله . (ناظم الاطباء). || چغزلاوه . (منتهی الارب ). عرمص . (اقرب الموارد). عرمص و جل وزغ که بر آب پدیدآید. (از متن اللغة). || نشانگاه و نشانه ٔ تیراندازی . || یک نوع درختی . (ناظم الاطباء).


مدی . [ م َ دی ی ] (ع ص ،اِ) آبی که از حوض روان گردد و پلید شود. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || حوض که گرداگرد آن سنگ نگرفته باشند. (منتهی الارب ). حوضی که پیرامونش سنگ نصب نشده باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آبراهه ٔ چاه . (منتهی الارب ). جدول و آب رو کوچکی که آبی که بر لب چاه می ریزددر آن جاری می شود. (از اقرب الموارد). ج ، اَمدیَة.


مدی . [ م ُ ] (ص نسبی ) اهل مد. مدیست . مدپرست . رجوع به مدیست شود.


مدی . [ م ُدْی ْ ] (ع اِ) پیمانه ای است مر شامیان را و مصریان را، و آن غیر از مُدّ است . ج ، امداء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برابر با نوزده صاع است . (از اقرب الموارد). برای توضیح بیشتر رجوع به معجم متن اللغة شود.


پیشنهاد کاربران

واژه مدی در گویش بختیاری به معنای دنبال چیزی گشتن که آن را گم کرده باشند


کلمات دیگر: