کلمه جو
صفحه اصلی

معلق کردن


مترادف معلق کردن : آویختن، آویزان کردن، برکنار کردن، معزول کردن، تعلیق، به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن

فارسی به انگلیسی

suspend

فارسی به عربی

علق

مترادف و متضاد

hang (فعل)
اویختن، طناب انداختن، بدار اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن، فروهشتن، چسبیدن به، متکی شدن بر، بدار اویخته شدن، معلق کردن

suspend (فعل)
موقوف کردن، معوق گذاردن، معلق کردن، اویزان شدن یا کردن، اندروا بودن، موقتا بیکار کردن

آویختن، آویزان کردن


برکنار کردن، معزول کردن


تعلیق


به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن


۱. آویختن، آویزان کردن
۲. برکنار کردن، معزول کردن
۳. تعلیق
۴. به حال تعلیق درآوردن، معطل گذاشتن، معوق گذاشتن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - آویزان کردن آویختن . ۲- مربوط ساختن و ابسته کردن . ۳ - کارمندی را از شغلش بر کنار کردن موقتا تا باتهام و ی رسیدگی بعمل آورند .
آویختن آویزان کردن

لغت نامه دهخدا

معلق کردن. [ م ُ ع َل ْ ل َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آویختن. آویزان کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || منوط کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). وابسته کردن کاری رابه چیزی یا عملی. و رجوع به معلق شود. || عضوی از اعضای ادارات دولتی را موقتاً از خدمت برکنار کردن تا پس از رسیدگی به تهمت وی مجازات شده یا به کار خویش بازگردد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).


کلمات دیگر: