meddler, interloper, kibitzer, meddlesome, officious
مداخله گر
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
ادم کنجکاو، مداخله گر
فضول، مداخله گر
فرهنگ فارسی
بی اجازه دخالت کردن در کار دیگران
لغت نامه دهخدا
مداخله گر. [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ / ل ِ گ َ ] ( ص مرکب ) که در کار دیگران بی هیچ حقی و بی اجازت آنان دخالت و دست اندازی کند. دولت یا حکومتی که در امور داخلی ممالک کوچکتر و ضعیف دخالت کند.
پیشنهاد کاربران
دخالت کرده در کار های انسان ها
کلمات دیگر: