کلمه جو
صفحه اصلی

معسر


مترادف معسر : تنگ دست، تهی دست، نیازمند، فقیر، عسرت زده | دشوار، مشکل، پیچیده، سخت

متضاد معسر : فراخ دست | میسر

فارسی به انگلیسی

insolvent, destitute

insolvent


فارسی به عربی

مفلس

مترادف و متضاد

insolvent (صفت)
محجور، معسر، غیر قابل تبدیل به پول نقد

تنگ‌دست، تهی‌دست، نیازمند، فقیر، عسرت‌زده ≠ فراخ‌دست


دشوار، مشکل، پیچیده، سخت ≠ میسر


فرهنگ فارسی

نیازمند، تنگدست، کسی که دچارتنگدستی شده باشدوازعهده ادائ قرض خودبرنیاید
( اسم ) سخت کننده دشوار کننده .
مرد تنگ گیر غریم را مردی که بر غریم تنگ گیرد .

فرهنگ معین

(مُ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت کننده ، دشوارکننده .


(مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) درویش ، تنگدست .


(مُ س ) [ ع . ] (اِفا. ) درویش ، تنگدست .
(مُ عَ سِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) سخت کننده ، دشوارکننده .

لغت نامه دهخدا

معسر. [ م ُ ع َس ْ س َ ] (ع ص ) دشوار. (غیاث ) (آنندراج ) :
آن میسر نبود اندر عاقبت
نام او باشد معسر عاقبت
تو معسر از میسر بازدان
عاقبت بنگر جمال این وآن .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 12).


و رجوع به تعسیر شود.

معسر. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) درویش. ( دهار ).درویش تنگدست. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دست تنگ. آنکه در تنگی است. آنکه در سختی است. مقابل موسر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از سواد شب برون آرد نهار
وز کف معسر برویاند یسار.
مولوی.
|| ( اصطلاح حقوقی ) کسی است که بواسطه عدم کفایت دارایی یا دسترسی نداشتن به مال خود قادر به پرداخت هزینه دادرسی یا دیون خود( اعم از محکوم ٌبه و اوراق لازم الاجرای ثبت و مالیات ) نباشد . ( از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ) :
وام دارشرح این نکته شدم
مهلتم ده معسرم زان تن زدم.
مولوی.
غریم مقر بر غارم معسر صبر کند. ( مجالس سعدی ص 22 ). رجوع به اعسار شود.

معسر. [ م ُ ع َس ْ س َ ] ( ع ص ) دشوار. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
آن میسر نبود اندر عاقبت
نام او باشد معسر عاقبت
تو معسر از میسر بازدان
عاقبت بنگر جمال این وآن.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 12 ).
و رجوع به تعسیر شود.

معسر. [ م ِ س َ ] ( ع ص ) مرد تنگ گیر غریم را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مردی که برغریم تنگ گیرد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معسر. [ م ِ س َ ] (ع ص ) مرد تنگ گیر غریم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که برغریم تنگ گیرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


معسر. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) درویش . (دهار).درویش تنگدست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست تنگ . آنکه در تنگی است . آنکه در سختی است . مقابل موسر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از سواد شب برون آرد نهار
وز کف معسر برویاند یسار.

مولوی .


|| (اصطلاح حقوقی ) کسی است که بواسطه ٔ عدم کفایت دارایی یا دسترسی نداشتن به مال خود قادر به پرداخت هزینه ٔ دادرسی یا دیون خود(اعم از محکوم ٌبه و اوراق لازم الاجرای ثبت و مالیات ) نباشد . (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ) :
وام دارشرح این نکته شدم
مهلتم ده معسرم زان تن زدم .

مولوی .


غریم مقر بر غارم معسر صبر کند. (مجالس سعدی ص 22). رجوع به اعسار شود.

فرهنگ عمید

۱. (حقوق ) کسی که دچار تنگدستی شده باشد و از عهدۀ ادای قرض خود برنیاید.
۲. [قدیمی] نیازمند، تنگ دست.
دشوار .

۱. (حقوق) کسی که دچار تنگدستی شده باشد و از عهدۀ ادای قرض خود برنیاید.
۲. [قدیمی] نیازمند؛ تنگ‌دست.


دشوار‌.


پیشنهاد کاربران

معَسّر:چیزی دشوار کرده ، دشوار
دکتر فروزان فر در مورد " معسر " می نویسد : ( ( معسر هر چیزی است که سرانجام آن پشیمانی باشد و بافسوس و اندوه گراید و آن عملی است موافق طبع و مخالف مصلحت. . . ) )
"تو معسر از میسر باز دان
عاقبت بنگر جمال این و آن"
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ۱۳۷۵. ص ۲۱۴ )



کلمات دیگر: