مترادف معسر : تنگ دست، تهی دست، نیازمند، فقیر، عسرت زده | دشوار، مشکل، پیچیده، سخت
متضاد معسر : فراخ دست | میسر
insolvent
تنگدست، تهیدست، نیازمند، فقیر، عسرتزده ≠ فراخدست
دشوار، مشکل، پیچیده، سخت ≠ میسر
(مُ عَ سِّ) [ ع . ] (اِفا.) سخت کننده ، دشوارکننده .
(مُ س ) [ ع . ] (اِفا.) درویش ، تنگدست .
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 12).
معسر. [ م ِ س َ ] (ع ص ) مرد تنگ گیر غریم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که برغریم تنگ گیرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مولوی .
مولوی .
۱. (حقوق) کسی که دچار تنگدستی شده باشد و از عهدۀ ادای قرض خود برنیاید.
۲. [قدیمی] نیازمند؛ تنگدست.
دشوار.