کلمه جو
صفحه اصلی

طحل

فرهنگ فارسی

ابوعوف ملخ نر یا ام عوف ملخ ماده

لغت نامه دهخدا

طحل. [ طَ ح َ ] ( ع مص ) دردمند سپرز گردیدن. || کلان شدن سپرز، طُحل کذلک. || تباه شدن آب. بوی گرفتن از لای. || سپرزرنگ گردیدن. || بر سپرز کسی زدن. || پر کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طحل. [ طَ ] ( ع مص ) بر سپرز کسی زدن. || پر کردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طحل. [ طُ ح ُ ] ( ع اِ ) ج ِ طِحال. رج-وع ب-ه طحال شود.

طحل. [ طَ ح ِ ] ( ع ص ) خشمناک. || پُر. || آب چغزلاوه برآورده. || سیاه. || رجُل ٌ طحل ؛ مرد کلان سپرز. مرد دردمندسپرز مطحول. || شراب ٌ طَحِل ؛ شراب نه تیره نه روشن. غُراب ٌ طَحل ؛ زاغ نه تیره نه روشن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طحل. [ ] ( ع اِ ) ابوعوف. ملخ نر. || اُم عوف ؛ ملخ ماده. ( المرصع ).

طحل . [ ] (ع اِ) ابوعوف . ملخ نر. || اُم عوف ؛ ملخ ماده . (المرصع).


طحل . [ طَ ] (ع مص ) بر سپرز کسی زدن . || پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طحل . [ طَ ح َ ] (ع مص ) دردمند سپرز گردیدن . || کلان شدن سپرز، طُحل کذلک . || تباه شدن آب . بوی گرفتن از لای . || سپرزرنگ گردیدن . || بر سپرز کسی زدن . || پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طحل . [ طَ ح ِ ] (ع ص ) خشمناک . || پُر. || آب چغزلاوه برآورده . || سیاه . || رجُل ٌ طحل ؛ مرد کلان سپرز. مرد دردمندسپرز مطحول . || شراب ٌ طَحِل ؛ شراب نه تیره نه روشن . غُراب ٌ طَحل ؛ زاغ نه تیره نه روشن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طحل . [ طُ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ طِحال . رج-وع ب-ه طحال شود.



کلمات دیگر: