کلمه جو
صفحه اصلی

طبقات اجتماع

فرهنگ فارسی

مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند .

لغت نامه دهخدا

طبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقات اجتماع را بدینسان تقسیم کرده است : 1 - اهل دولت . 2 - توانگران ، از قبیل بازرگانان و منعمانی که در رفاه و آسایش بسر میبرند. 3 - کسبه ای که نسبت به تجار طبقه ٔ متوسطی هستند و بازاریانی که معاش خود را از خرید و فروش به دست می آورند. 4 - فلاحت پیشگانی که به کار کشت و کار میپردازند و ساکنان مزارع . 5 - بینوایان و تهی دستان که اکثریت فقیهان و طلاب علوم را تشکیل میدهند. 6 - پیشه وران و کارگرانی که در صنایع کار میکنند ومزد میگیرند. 7 - مستمندان و بینوایانی که از راه تکدی معاش خود را به دست می آورند. کریستنسن مینویسد: از زمان بسیار قدیم ایرانیان جامعه ٔ دودمانی تشکیل داده بودند که از حیث تقسیمات ارضی مبتنی بر چهار قسمت بود از این قرار: خانه ده طایفه کشور ... ایران هخامنشی هفت دودمان ممتاز داشت که یکی از آنها نژادسلطنتی بود... تصور تسلسل دودمانی جامعه ها تا قرون متمادی در جامعه ٔ زردشتی حتی پس از انقراض ساسانیان حفظ شد. در کتب پهلوی مکرر ذکر «فرماندهان » چهارگانه رفته است از این قرار: رئیس خانه ، رئیس ده ، رئیس طایفه ، رئیس کشور. در قطعاتی از متون مانوی که در تورفان به دست آمده است همین طبقه بندی کهن دیده میشود؛ با این تفاوت که آنرا درباره ٔ موجودات ملکوتی به کار برده اند. (از ایران در زمان ساسانیان صص 29 - 31). بر حسب تقسیم اوستا طبقات اجتماع سه طبقه است : 1- روحانیون . 2- مردان جنگی . 3- برزگران . (ایران باستان ج 1 ص 16). کریستنسن مینویسد: در اوستای جدید جامعه ٔ ایرانی را به سه طبقه تقسیم کرده اند، یکی روحانیون و دیگر جنگیان دیگر کشاورزان . این طبقه بندی از تقسیمات اجتماعی بسیار قدیم است فقط یک عبارت در اوستا (یسنای 19؛ فقره ٔ 17) موجود است که از طبقه ٔ رابعی نام می برد و آن طبقه صنعتگران است . چون نوبت به ساسانیان رسید، تشکیلات جدید که آن نیز مبتنی بر چهار طبقه بود پدید آمد. تفاوت این شد که طبقه ٔ سوم را دبیران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در رتبه ٔ چهارم گذاشتند. بنابراین ، طبقه بندی اجتماعی را به این نحوبا اوضاع سیاسی زمان تطبیق کردند طبقات اربعه ٔ ذیل پیدا شد: 1 - روحانیون 2 - جنگیان 3 - مستخدمین ادارات 4 - توده ٔ ملت و صنعتگران و شهریان یا هتخشان . هر یک از این طبقات بچند دسته تقسیم میشد؛ طبقه ٔ روحانیان مشتمل بوده است بر قضات ، داذور و علمای دینی (پست ترین و متعددترین مرتبه ٔ این علما صنف مغان بوده ، پس از مغان موبذان و هیربذان و سایر اصناف روحانی که هر یک شغلی و وظیفه ٔ خاصی داشتند) دیگر از شعب طبقه ٔ روحانی دستوران و معلمان بوده اند و این صنف اخیر را مغان اندرز بد میگفته اند، اما طبقه ٔ جنگیان مشتمل بر دو صنف سوار و پیاده بوده است که وظایف مختلف داشتند. اصنافی که در طبقه ٔ مستخدمین ادارات تشخیص داده شده از این قرار است : منشیان ، محاسبان ، نویسندگان احکام محاکم ، نویسندگان اجازه نامه ها و قراردادها، مورخان ، پزشکان و منجمان نیز جزء این طبقه بشمار بوده اند. طبقه ٔ توده هم مرکب از اصناف و شعبی بود، مثل تجار، فلاحان ، سوداگران و سایر پیشه وران . هر یک از این طبقات رئیسی داشت رئیس روحانیون موبذان موبذ، رئیس جنگیان ایران سپاه بذ ، رئیس دبیران ایران دبیربذ (یا به اصطلاح دیگر دبیران مهشت )، رئیس طبقه ٔ چهارم را واستریوشان سالار (یا به اصطلاح دیگر واستریوش بذ یا هتخشبذ) میگفتند. هر رئیس یک نفر بازرس در تحت اختیار داشت که مأمور سرشماری طبقه ای بود. بازرس دیگرموظف بود که به درآمد هر فردی از افراد رسیدگی کند و نیز یک نفر آموزگار (اندرزبذ) در اختیار او بود «تا هر کس را از اوان کودکی علمی یا پیشه ای بیاموزد و او را بتحصیل معاش قادر کند . در ازمنه ٔ نخستین عهدساسانیان یک تقسیم اجتماعی دیگر وجود داشته که بی شبهه از بقایای عهد اشکانیان بوده است . نام این طبقات را در کتیبه ٔ حاجی آباد که به دو زبان نوشته شده ، می بینیم . شاپور در آن سنگ نبشته کیفیت تیراندازی خود رابا حضور شهرداران (امرای دولت ) و واسپوهران (مقصود رؤسا یا بطور کلی افراد خاندانهای بزرگ است ) و زرگان (بزرگان ) و آزادان شرح میدهد. در این صورت فقط طبقات ممتاز ذکر شده است و نمیتوان از روی یقین معلوم کرد که چه نسبتی بین این صورت و طبقه بندی اجتماعی سابق الذکر بوده است . آنچه مسلم است ترتیب مذکور همیشه ثابت نمی مانده است . خلاصه باید گفت ترتیب مقامات و طبقات ، امری بسیار پیچیده و تاریک است . (از تاریخ ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔرشیدیاسمی صص 117 - 121). و در ص 339 همین کتاب آرد: جامعه ٔ ایرانی بر دو رکن (در اواخر دوره ٔ ساسانیان ) قائم بود: مالکیت و خون که بنابر نامه ٔ تنسر حدودی بسیار محکم داشت و نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا میکرد امتیاز آنان «بلباس و مرکب و سرای و بستان وزن و خدمتکار بود» . و درجای دیگر گوید: «اشراف را بلباس و مراکب و آلات تجمل از محترفه و مهنه ممتاز کردند و زنان ایشان همچنین به جامه های ابریشمین و قصرهای منیف ورانین و کلاه و صید و آنچه آئین اشراف است و مردمان لشکری به آسایش و رفاهیت آمن و مطمئن بخانه ها بمعاش بر سر زن و فرزند فارغ نشسته .» در شاهنامه ٔ فردوسی از خسروانی کلاه و زرینه کفش بسیار سخن رفته است که مایه ٔ امتیاز اشراف بزرگ بوده است . بعلاوه طبقات از حیث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند؛ هر کس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود و از قواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچکس نباید خواهان درجه ای باشد فوق آنچه بمقتضای نسب به او تعلق میگیرد. سعدالدین وراوینی در مرزبان نامه حکایتی نقل میکند که هرچند در صورت فعلی افسانه آمیز است ، لیکن در این باب خالی از فایده نیست : صاحب اقبالی بود از خسروان پارس یک روز بفرمود تا جشنی بساختند و اصناف خلق را از اوساط و اطراف مملکت ، شهری و لشکری ، خواص و عوام ، عالم و جاهل ، جمله را در صحرائی به یک مجمع جمع آوردند و هر یک را مقامی معلوم و رتبتی مقدور کردند و همه را علی اختلاف الطبقات صف در صف بنشاندند و هرچه مشتهای طبع و منتهای آرزو بود از الوان اباها بساختند و از اهل ایوان طایفه ٔ گماشتگان ملک و دولت از بهر عرض مظالم خلق زیر خوان بنشستند، تا جزای عمل هریک بر اندازه ٔ رسوم و حدود شرع میدادند. خسرو در صدر مسند شاهی بنشست و مثال داد تا منادی بجمع برآمد که ای حاضران حضرت ، جمله دیده ٔ بصیرت بگشایید و هر یک از اهل خان و حاضران دیوان ، در مرتبه ٔ فرودست خویش نگرید و درجه ٔ ادنی ببیند و نظر بر اعلی منهید تا هرکه دیگری را دون مرتبه ٔ خویش بیند، بر آنچه دارد خرسندی نماید و شکر ایزدی بر مقام خویش بگزارد. جمله خلایق در حال یکدیگر نگاه کردند و بچشم اعتبار علو درجه ٔ خویش و نزول منزلت دیگران مطالعه کردند تا به آخرین صف که موضع اهل ظلامات بود، از آن طوایف نیز هرکه در معرض عتابی و مجرد خطایی بود، در آن کس نگاه کرد که سزاوار زجر و تعزیر آمد و او در حال آن کس که بمثله و امثال آن نکال و عقوبت گرفتار بود، و آنکه بچنین عقوبتی گرفتار شد، حال کسانی میدید اعوذ باللّه ، که ایشان را صلب میکردند و گردن میزدند و انواع سیاستها بر ایشان میراندند و این عادت از آن عهد ملوک پارس را معهود شده است . ولی قوانین مملکت حافظ خون خاندانها و حفظ اموال غیرمنقول آنان بود. راجع به خاندان سلطنتی در فارسنامه عبارتی است که ظاهراً مأخوذ از آیین نامگ عهد ساسانیان است : « عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی که از همه ملوک اطراف چون صین و روم و ترک و هند دختران ستدندی وپیوند ساختندی و هرگز هیچ دختر را بدیشان ندادندی . دختران جز با کسانی که از اهل بیت ایشان بودند مواصلت نکردندی . نام خانواده های بزرگ را در دفاتر و دواوین ثبت میکردند دولت حفظ آنرا عهده دار بود و عامه را از خریدن اموال اشراف منع میکرد. با وجود این قهراً بعضی خانواده های نجیب بمرور زمان منقرض میشدند، درنامه ٔ تنسر آمده است : فساد بیوتات و درجات دو نوع است : یکی آنکه خانه را هدم کنند و درجه بغیر وضع روا دارند یا آنکه روزگار، خود بی سعی دیگری عز و بها و جلالت قدر ایشان بازگیرد واعقاب ناخلف در میان افتند اخلاق اجلاف را شعار خود سازند و شیوه ٔ تکرم فروگذارند و وقار ایشان پیش عامه برود و چون مهنه به کسب و مال مشغول شوند و از ادخارفضل بازایستند و مصاهره با فرومایه و نه کفو خویش کنند از آن توالد و تناسل فرومایگان پدید آیند که بتهجین مراتب ادا کنند.» در نامه ٔ اعمال شهیدان اشارات متفرقی راجع به احوال نجبا مذکور است : بعد از مرگ شهرین که از دودمان مهران بود برادرش کس فرستاد و پس شهرین گشن یزداذ (قدیس سابها) را طلب کرد تا مراسم قربانی و غذای مقدس را که حسب المعمول بایستی رئیس خانواده در ملک خانواده انجام دهد بجای آورد، اگرچه آن رئیس صغیر و نابالغ باشد، چنانکه در این مورد بود امااین گشن یزداذ دین عیسی گرفته بود، چون عمش که قیم او بود از این نکته استحضار یافت خود را قانوناً مالک اموال خانواده شناخت . بنابراین ، میتوان قیاس کرد که در بعضی از ادوار عهد ساسانی برگشتن از دین رسمی مملکت موجب حرمان از ارث میشده و مرتد از حق مالکیت بی نصیب و املاک او به نزدیکترین خویشاوندانش می رسیده است . در مورد فوق چنین اتفاق افتاد که عم گشن یزداذ پس از چند روز وفات یافت و گشن یزداذ اموال خویش را متصرف شده در میان فقرا تقسیم نمود . معلوم نیست که نسبت به صحت این عمل اعتراضی شده باشد، همچنین در میان طبقات عامه تفاوتهای بارزی بود. هر یک از افراد مقامی ثابت داشت و کسی نمیتوانست به حرفه ای مشغول شود، مگر آنچه از جانب خدا برای آن آفریده شده بود . در کتاب مینوی خرد که مؤلفش معلوم نیست ، آمده است : که پیشه وران باید «در کارهائی که نمیدانند وارد نشوند آنچه مربوط به پیشه ٔ آنهاست بخوبی انجام دهند و مزد آنرا بنرخ عادله بگیرند چه هر کس به کاری مشغول شود که از آن آگاه نیست آن کاررا ضایع و بیفایده کرده است ». ابوالفدا گوید: پادشاهان ایران هیچ کاری را ازکارهای دیوانی به مردم پست نژاد نمی سپردند. فردوسی حکایتی نقل کرده است که حاکی از همین ممنوعیت عوام الناس است ، در زمانی که نوشیروان لشکر به روم میکشید:
از اندازه ٔ لشکر شهریار
کم آمد ز دینار سیصدهزار
بیامد بر شاه موبدچو گرد
بگنج آنچه بود از درم یاد کرد
بدو گفت از ایدر دو اسبه برو
گزین کن یکی نام بردار گو
ز بازارگانان و دهقان شهر
کسی را کجا باشد از نام بهر
ز بهر سپاه این درم وام خواه
به زودی بفرماید از گنج شاه
بیامد فرستاده ٔ خوش سخن
که نو بُد به سال و به دانش کهن
درم خواست وام از پی شهریار
بر او انجمن شد بسی مایه دار
یکی کفشگر بود موزه فروش
بگفتار او پهن بگشاد گوش
درم چند باید بدو گفت مرد
دلاور شمار درم یاد کرد
چنین گفت کای پرخرد مایه دار
چهل مر درم هر مری صدهزار
بیاورد کپان و سنگ و درم
نبد هیچ دفتر به کار و قلم
بدو کفشگر گفت کاین من دهم
سپاسی ز گنجور بر سر نهم
چو بازارگان را درم سخته شد
فرستاده از کار پردخته شد
بدو کفشگرگفت کای خوب چهر
نرنجی بگوئی به بوزرجمهر
که اندر زمانه مرا کودکیست
که بازار او بر دلم خوار نیست
بگوئی مگر شهریار جهان
مرا شاد گرداند اندر نهان
که او را سپارم به فرهنگیان
که دارد سر مایه و هنگ آن
فرستاده گفت این ندارم برنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج
بیامد بر شاه بوزرجمهر
بر آن خواسته شاد بگشاد چهر
بشاه جهان گفت بوزرجمهر
که ای شاه نیک اختر خوب چهر
یکی آرزو کرد موزه فروش
اگر شاه دارد به گفتار گوش
فرستاده گفتا که این مرد گفت
که شاه جهان با خرد باد جفت
یکی پور دارم رسیده بجای
بفرهنگ جوید همی رهنمای
اگر شاه باشد بدین دستگیر
که این پاک فرزند گردد دبیر
بیزدان بخواهم همی جان شاه
که جاوید باد این سزاوار گاه
بدو گفت شاه ای خردمند مرد
چرا دیو چشم ترا خیره کرد
بر او همچنان بازگردان شتر
مبادا کز او سیم خواهیم و در
چو بازارگان بچه گردد دبیر
هنرمند و بادانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند بتخت
دبیری ببایدش پیروزبخت
هنر یابد از مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بینا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد
نماند جز از حسرت و سرد باد
به ما بر پس از مرگ نفرین بود
چو آیین این روزگار این بود
نخواهیم روزی جز از گنج داد
درم زو مخواه و مکن رنج یاد
هم اکنون شتر بازگردان زراه
درم خواه و از موزه دوزان مخواه
فرستاده برگشت و شد با درم
دل کفشگر زآن درم پر ز غم
این حکایت اهتمام پادشاه را در حفظ حدود طبقات نشان میدهد و کفشگر در اغلب روایات عهد ساسانی نمونه ٔ طبقه دانیه است که هر جا مثالی آورده اند از کفشگر سخن رانده اند. بطور کلی بالارفتن از طبقه ای بطبقه ٔ دیگر مجاز نبود، ولی گاهی استثنا واقع میشد و آن وقتی بود که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاص نشان میداد. در این صورت بنابر نامه ٔ تنسر «آن را بر شهنشاه عرض کنند بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات تا اگر مستحق دانندبغیر طایفه الحاق فرمایند اگر آن شخص در پارسائی آزموده بود، او را وارد در طبقه ٔ روحانیون میکردند و اگر قوت و شجاعت داشت او را در طبقه ٔ جنگیان داخل مینمودند و اگر در عقل و قوه ٔ حافظه ممتاز بود در طبقه ٔ دبیران ، در هر صورت قبل از رفتن بطبقه ٔ اعلی بایستی تعلیمات کافی و استواری بیابد . بنابراین ، رفتن یکی از عامه به طبقه ٔ اشراف بکلی ممتنع نبود. شاه این اختیار را داشت و به این وسیله خونی جدید در عروق نجبا وارد میکرد، اما بسیار نادر اتفاق می افتاد. در هرحال مردمان شهری نسبتاً وضعی خوبی داشتند. آنان هم مانند روستاییان مالیات سرشماری میپرداختند ؛ ولی گویا از خدمات نظامی معاف بودند و بوسیله ٔ صناعت و تجارت صاحب مال و جاه میشدند.اما احوال رعایا بمراتب از آنان بدتر بود مادام العمر مجبور بودند در همان قریه ساکن باشند و بیگاری و در پیاده نظام خدمت کنند. بقول آمیانوس مارسلینوس «گروه گروه از این روستاییان پیاده از پی سپاه میرفتند. گویی ابدالدهر محکوم بعبودیت هستند. بهیچوجه مزدی و پاداشی به آنان نمیدادند . بطور کلی قوانین مملکت برای حمایت روستاییان مقررات بسیاری نداشت و اگر هم پادشاهی رعیت نواز مثل هرمز چهارم لشکریان خود را از اذیت رساندن به روستاییان بی آزار منع میکرد، شاید بیشتر مقصود او دهگانان بود تا افراد رعیت . در باب احوال رعایایی که در زیر اطاعت اشراف ملاک بوده اند اطلاع بیشتری نداریم . آمیانوس گوید: «اشراف مزبور خود را صاحب اختیار جان غلامان و رعایا میدانستند . وضع رعایا در برابر اشراف ملاک بهیچوجه با احوال غلامان تفاوتی نداشت . نمیدانیم که حکام پادشاه نسبت به اقطاعاتی که در قلمرو آنها بوده ، قدرتی داشته اند یا نه و آیا این اقطاعات دارای مصونیت تام یا نسبی بوده است یا خیر قدر متیقن این است که رعایا گاه به دولت و گاه به اشراف مالک و گاه به هر دو مالیات میداده اند و مجبور بوده اند در ظل رایت ارباب خود بجنگ بروند. با وجود این ، نظر به اهمیت فوق العاده ای که زراعت در شریعت زردشتی داشته ، چنانکه کتابهای مقدسی در ستایش این کار مبالغه کرده اند مسلم است که حقوق قانونی زارعین از روی کمال دقت معین بوده است . چند نسک از نسکهای اوستا خاصه هوسپارم و سکازم محتوی قواعد و احکامی در این خصوص بوده اند . مسئله ٔ آبیاری که مبنای زراعت مملکت در سابق بود و امروز نیز هست بتفصیل معین شده بود. راجع به اقسام مختلف قنوات و جداول آب و اسلوب سدبندی و بازرسی قنوات و نگاهداری و شرایط استفاده از آنها و امثال آن احکامی موجود بوده و نسبت به شماره ٔ گوسفندان و احوال شبانان و لزوم نگاهداری گله نیز قواعد ثابتی وضع کرده بودند. چنانکه معلوم است زرتشتیان سگ را بسیار محترم میشمردند و قسمتی از نسک «دزد سرنزد» راجع به محافظت قانونی سگان گله بوده است آنچه مذکور شد راجع به امتیاز افراد از حیث اختلاف طبقه ٔ اجتماعی آنان بود، اما بین ایرانیان و بیگانگان هم موجبات امتیازی بود که آثار آن در خلاصه ٔ نسکهای مفقوده موجود است . اگر مثلاً ایرانیان با کفار در سر یک سفره می نشستند، بایستی قوانین شرعی خاصی را مرعی دارند مزدی که به ملازمان غیرایرانی میدادند با موارد و شرایط معین ، غیر از مزدی بود که به یک نفر متدین به دین مزدایی میدادند . در بعضی موارد وصلت با بیگانگان مجاز بوده است ، اما در این باب تفصیلی در دست نداریم .(ایران در زمان ساسانیان صص 339 - 345). و رجوع به صفحات 388 به بعد همان کتاب شود. و در کتاب مزدیسنا ذیل : پیدایش طبقات چهارگانه آمده است : فردوسی در داستان جمشید گوید:
ز هر پیشه در انجمن گرد کرد
بدین اندرون سال پنجاه خورد
گروهی که کاتوزیان خوانیش
برسم پرستندگان دانیش
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
صفی بر دگر دست بنشاندند
همی نام نیساریان خواندند
کجا شیرمردان جنگاورند
فروزنده ٔ لشکر وکشورند
نسودی سه دیگر گره را شناس
کجا نیست بر کس از ایشان سپاس
بکارند و ورزند و خود بدروند
بگاه خورش سرزنش نشنوند
چهارم که خوانند اهنوخوشی
همان دست ورزان با سرکشی
کجا کارشان همگنان پیشه بود
روانشان همیشه پراندیشه بود.
این داستان از شاهنامه به کتب ادبی پارسی نیز پرتوافکن گردیده . ابن البلخی مؤلف فارسنامه نویسد: «(جمشید) جمله ٔ مردم جهان را بچهار طبقه قسمت کرد، و هر طبقه را به کاری موسوم گردانید: طبقه ٔ اول ، کسانی که به فطانت و خردمندی و ذکا و معرفت موسوم بودند. بعضی را فرمود تا علم دین آموزند، تا حدود ملت خویش بدیشان نگاه دارد و بعضی را فرمود تا حکمت آموزند تا صلاح دنیاوی بدیشان رجوع کنند و به رأی روشن ایشان مناظم ملک را مضبوط دارند ازآنچه مصالح ملک بحکمت نگاه توان داشت ، همچنانکه مصالح دینی بعلم نگاهداشته شود و مدبر ملک باید که عقل او به دانش آراسته باشد و دانش او استوار باشد و چون در یکی از این هر دو نقصان آید تدبیر او صواب نباشدو سخن در این دراز است اگر سخن از سخندان پرسند شفاتواند داد. اما غرض از این کتاب نه این است . آمدیم باز بر حدیث اول و بعضی هم از این طبقه ٔ اول فرمود تا دبیری و حساب آموختند تا ترتیب ملک و ضبط مال و معاملات بدیشان بگردد از آنچه بزرگترین آلتی نگاهداشت ترتیب ملک را بدور و نزدیک دبیر حاذق هشیاردل است که هیچ از سود و زیان و مصالح ملک بر وی پوشیده نماند ودر ذکا و فطنت به درجتی باشد که چون پادشاه ادنی اشارتی کند، او مقصود پادشاه تا بپایان دریابد و آن رابه عبارتی شیرین سلس نامکلف ادا کند پنداری که در اندرون دل پادشاه مینگرد و از هر علمی شمه ای دارد و هر دبیر که ذکا و دریابندگی و خرد او بر این جمله باشد [ ظ: نباشد ] جز معلمی را نشاید اگرچه با فضل و دانش و لغت بسیار باشد و از این جهت در روزگار خلفای اسلام قدس اﷲ ارواحهم کسانی را که بمثابه ٔ جاحظ و اصمعی و مانند ایشان بودند معلمی فرمودند با چندان ادب لغت که داشتندی و دبیری نفرمودند چه آداب و رسوم دبیری دیگر است و از آن لغت دیگر. و سبیل دبیر حساب همین است . و طبقه ٔ دوم ، مردمانی را که در ایشان شجاعت و قوت و مردانگی شناخت فرمود تا ادب سلاح آموختند و جنگ را بشناختند و گفت : ملکی که بدین درجه رسید از خصم خالی نباشد و دفع خصم جز بمردان جنگی نتوان کرد. و طبقه ٔ سوم را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها که در جهان است و بعضی را کشاورزی و برزگری فرمود و مانند آن . و طبقه ٔ چهارم را به انواع خدمت ها موسوم گردانید، چون حواشی از فراش و خربنده و دربان و دیگر اتباع در اوستا برای لغت پیشه پیشترا استعمال شده . از تفحص در سرودهای گاتها برمی آید که در آغاز بسه پیشه قائل بودند و مردم را طبق آنها بسه طبقه تقسیم میکردند از این قرار: 1 - ائیریامن که بطبقه ٔ پیشوایان دینی و روحانیان اطلاق میشد. این کلمه در ادبیات پهلوی ائرمان و در ادبیات پارسی ایرمان و در شاهنامه سه بار استعمال شده است ، از آنجمله در رفتن گشتاسب به روم فردوسی گوید:
اگر کشته گردد به دست تو گرگ
تو باشی به روم ایرمانی بزرگ .
کمال اسماعیل گفته :
ای شرع پروری که گذشت از جناب تو
دولت بهر کجا که رود ایرمان بود.
رفیعالدین لنبانی گوید:
بدخواه تو ز خانه ٔ هستی چورفت گفت
جاوید زی توخانه خدا کایرمان برفت .
در این ابیات ایرمان را بجای (مهمان ) گرفته اند و ایرامانسرای بجای مهمانسرای و سرای سپنج مستعمل است . خاقانی گوید:
دارالخلافه ٔ پدرست ایرمانسرای .
و نیز ایرمان بمعنی عبد و بنده آمده :
چو دانی در خراسان مرزبانی
چرا جوئی دگر جا ایرمانی ؟
بدیهی است که این واژه در ادبیات پارسی معنی اصلی خود را از دست داده و تحول بسیار پیدا کرده است . در سانسکریت همین کلمه ٔ اریامن به معنی یار و دوست و نیز نام یکی از خدایان ودا میباشد . در اوستای متأخر نیز نامی از ائیریامن ایزد برده شده : در فرگرد 22 وندیداد، از این فرشته سخن رفته است که اهریمن 99999 بیماری بوجود آورد و آنگاه بفرمان اهورا، ایزد ائیریامن 99999 چاره و درمان فروآورد، پس بدین اعتبار نخستین پزشک جهان ائیریامن بود. در هپتان هائیتی (هفت ها، هفت فصل ) نیز که پس از گاتها قدیمترین قسمت اوستاست و به نثر نوشته شده در موردپیشوایان ، کلمه ٔ هخمن استعمال شده که در سانسکریت ساکمن گردیده . هخمن بمعنی دوستی و یگانگی است از مصدر هچ بمعنی پیوستن ، همراهی کردن ، انبازی کردن . از همین ریشه است هخی بمعنی دوست و هخامنش نام پنجمین نیای داریوش نیز از این ریشه و بمعنی دوست منش میباشد. در جاهای دیگر اوستا پیشوایان دینی را آثرون یا آثه اورون یا اثه اوروئو نامیده اند که در پهلوی آثروک یا آثرون شده که همان آتوربان و آذربان باشد. 2 - خوائتو در اوستا از ریشه ٔ خوا که در گزارش پهلوی (خویش ) ترجمه شده . این واژه در گاتها برزمیان اطلاق شده و ظاهراً وجه تسمیه ٔ آن از این جهت است که این گروه متکی به خود و دارای شخصیت ممتاز هستند. در هپتان هائیتی نیز همین واژه در مورد آزادگان و رزمیان آمده ، اما در دیگر بخشهای اوستا رثه اشتره و در گزارش پهلوی ارتیشتر آمده است . رثه اشتره بمعنی رزمیان است (ارتش لغتی که به اشتباه بجای مجموعه ٔ سپاهیان کشور انتخاب کرده اند از همین ریشه است ). 3 - ورزنا از مصدر ورز بمعنی ورزیدن و کشت و کار است که در پهلوی ورژیتن شده ، در گاتها و هپتان هائیتی به طبقه ٔ برزگران اطلاق گردیده . در مورد این طبقه در دیگر قسمتهای اوستا واستریا و استریه آمده که در پهلوی وستریوش شده است . مسعودی «وستریوشان سالار» را ذکر کرده است که به معنی وزیر کشاورزی است . برای هر یک از این سه طبقه آتشکده ای بزرگ اختصاص داشته که شرح آن در مورد خود گذشت .
سه طبقه در آئین برهمائی : در آیین برهمائی هندوان (که از حیث نژاد با ایرانیان قرابت تام دارند) نیز همین سه طبقه وجود دارد:
1 - برهمنه درپارسی برهمن یا روحانیان .
2 - خشاتریه (همریشه ٔ خشتره اوستائی و پارسی باستان و شتر پهلوی و شهر پارسی بمعنی شهریاری ) یا طبقه ٔ رزمیان .
3 - وئیسه یاطبقه ٔ دستوران و کشاورزان .
طبقه چهارم در اوستا: به طوری که مشاهده شد در بخشهای قدیم اوستا وودا سه طبقه تعیین گردیده ولی بعدها، طبقه ٔ چهارمی بدانها افزوده اند نام این طبقه در یسنای 19 بند 17 آمده از اهورا پرسیده میشود، کاایش پیشترائیش یعنی پیشه ها کدامند؟در پاسخ گوید: اتروه ؛ رئه اشتاو و آسترفشونیگس ، هوئی تیش یعنی : آتربانان - ارتشتاران - کشاورزان گله پرور - دستورزان ، در گزارش پهلوی همین بندهوئی تیش به هوتخش ترجمه شده . واژه ٔ هوئی تیش از ریشه ٔ هوئیتی آمده است . این کلمه معناً با هوتخش پهلوی مترادف ، ولی از حیث ریشه با آن فرق دارد چه خود هوئیتی از مصدر هو بمعنی بکار بستن و آماده ساختن و فشردن (در موردهوم ) و پختن و جوشاندن و راندن و زادن (در مورد کودکان اهریمنی ) آمده در صورتی که هوتخش پهلوی کلمه ای است مرکب که اشتقاق آن در ذیل بیاید. (از مزدیسنا وتأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف محمد معین صص 401- 405). و جرجی زیدان درباره ٔ طبقات اجتماعی ایرانیان مینویسد: هنگام پیدایش اسلام در ایران دو طبقه ٔ خاصه و عامه وجود داشت طبقه ٔ عامه از بومیان تشکیل می یافت و به زراعت و صنعت و کسب و کار و خدمت اشتغال داشتند این بومیان مخلوطی از آریائیها و ترکها و تورانیها و دیلمها بودند که به مرور زمان با یکدیگر اختلاطیافته و موقع ظهور اسلام آنها را (طاجیه ) میخواندند که معنای آن معلوم نیست ودر هر حال طاجیه قومی نیرومند و تنومند بودند. طبقه ٔ خاصه ٔ رجال کشوری و لشکری و مذهبی از باقیماندگان پادشاهان پیشین بودند. به این معنی که پس از پادشاه و خاندان سلطنتی شهری گان ها یعنی اشراف شهری درجه ٔ اول محسوب میگشتند و مانند بتریقهای روم بشمار می آمدند، پس از شهری گان طبقه ٔ دهگان از نژاد پادشاهان پیش می آید. دهگانان زمین دار بودند و طاجیه را استثمار میکردند. دهگانان به پنج طبقه تقسیم میشدند و گاه هم به مقام امارت می رسیدند، مانند امیر بخارا که او را بخار خدا میگفتند و در زمان ظهور اسلام «هرات خدا» در هرات حکومت میکرد. گاه دهگانان مانند طاجیان بسادگی میزیستند. در زمان ظهور اسلام کشور ایران تحت نظر پادشاهان ساسانی به دست فرمانروایان متعدد، به نام مرزبان اداره میشد و معنای اصلی مرزبان سرحددار میباشد. بعضی از این مرزبانان بخصوص مرزبانان نقاط دوردست استقلال کامل داشتند و دارای القاب مخصوصی بودند. مثلاً مرزبان سیستان رتبیل و مرزبان سمندگان مرانگان و مرزبان طخارستان جیگویه و مرزبان بلخ سپهبد و مرزبان مرورودباذان و مرزبان طالقان شهرک و مرزبان فرغانه اخشید و غیره لقب داشتند و در پاره ای از نقاط دیگر مانند: سرخس ، مرو، طوس ، مرزبانان بطور عادی حکومت میکردند. بالاترین و با نفوذترین طبقات ایران موبدان یا کاهنان زرتشتی بودند که حتی بر شهریگان ها نیز برتری داشتند و رئیس آنان را موبد موبدان میخواندند مقام موبدمانند مقام کاهن یهود و اسقف مسیحی است . موبد موبدان مانند رئیس اسقفهای مسیحی میباشد با این فرق که نفوذ موبدان از نفوذ و قدرت پادشاهان بیش بود و داوران نیز از میان موبدان انتخاب شده ، میان مردم داوری میکردند. در ممالک ایران دسته ها و گروه هائی بودند که نام و نشان معینی داشتند و در یک شهر میزیستند و یا از این شهر به آن شهر میرفتند، مانند: اسواران ، احمران و غیره . (از ترجمه ٔ تاریخ تمدن اسلام صص 16 - 17). و نیز جرجی زیدان درباره ٔ طبقات مردم در شام و عراق آرد: روابط دولت و رعایا در آن ایام طوری بوده که امروز بنظر ما بسیار بعید است بخصوص در ممالکی ، مانند شام و عراق که دولتهای بیگانه در آن حکومت میکردند وزبان و دین و نژاد آنان با هم فرق داشت . مثلاً رومیها مستعمره های خود را ملک متصرفی خویش میدانستند و مردم آن بلاد را مانند برده بشمار می آوردند و هر طور میل داشتند بر آنان حکومت میکردند بخصوص روستائیان که از متعلقات زمین محسوب میشدند و با خرید و فروش زمین دست به دست میگشتند و آنان را بنده یعنی صرف (اَقنان ج ِ قن ) می خواندند؛ فقط گروه کوچکی از این روستائیان میتوانستند در اثر سعی و کوشش به بازرگانی یا هنرپیشگی و صنعتگری دست یازیده مقرب دستگاههای دولتی بشوند و از آن بندگی رهائی یابند. پس مردم شام و عراق در آن اوقات بیش از دو طبقه نبودند طبقه ٔ خاصه که از هیئت حاکمه و پیشوایان دین تشکیل می یافت و طبقه ٔ عامه یا اکثریت که عبارت از بومیان بودند و به نام روستا و کارگر (فلاح - اکار) خوانده میشدند. در زمان رومیان دسته ای از اشراف رومی به نام بطریق از طرف دولت روم در آن نواحی فرمانروا بودند و البته بطریق غیر بطریرک یا


طبقات اجتماع. [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله اغاثةالامة بکشف الغمة طبقات اجتماع را بدینسان تقسیم کرده است : 1 - اهل دولت. 2 - توانگران ، از قبیل بازرگانان و منعمانی که در رفاه و آسایش بسر میبرند. 3 - کسبه ای که نسبت به تجار طبقه متوسطی هستند و بازاریانی که معاش خود را از خرید و فروش به دست می آورند. 4 - فلاحت پیشگانی که به کار کشت و کار میپردازند و ساکنان مزارع. 5 - بینوایان و تهی دستان که اکثریت فقیهان و طلاب علوم را تشکیل میدهند. 6 - پیشه وران و کارگرانی که در صنایع کار میکنند ومزد میگیرند. 7 - مستمندان و بینوایانی که از راه تکدی معاش خود را به دست می آورند. کریستنسن مینویسد: از زمان بسیار قدیم ایرانیان جامعه دودمانی تشکیل داده بودند که از حیث تقسیمات ارضی مبتنی بر چهار قسمت بود از این قرار: خانه ده طایفه کشور ... ایران هخامنشی هفت دودمان ممتاز داشت که یکی از آنها نژادسلطنتی بود... تصور تسلسل دودمانی جامعه ها تا قرون متمادی در جامعه زردشتی حتی پس از انقراض ساسانیان حفظ شد. در کتب پهلوی مکرر ذکر «فرماندهان » چهارگانه رفته است از این قرار: رئیس خانه ، رئیس ده ، رئیس طایفه ، رئیس کشور. در قطعاتی از متون مانوی که در تورفان به دست آمده است همین طبقه بندی کهن دیده میشود؛ با این تفاوت که آنرا درباره موجودات ملکوتی به کار برده اند. ( از ایران در زمان ساسانیان صص 29 - 31 ). بر حسب تقسیم اوستا طبقات اجتماع سه طبقه است : 1- روحانیون. 2- مردان جنگی. 3- برزگران. ( ایران باستان ج 1 ص 16 ). کریستنسن مینویسد: در اوستای جدید جامعه ایرانی را به سه طبقه تقسیم کرده اند، یکی روحانیون و دیگر جنگیان دیگر کشاورزان . این طبقه بندی از تقسیمات اجتماعی بسیار قدیم است فقط یک عبارت در اوستا ( یسنای 19؛ فقره 17 ) موجود است که از طبقه رابعی نام می برد و آن طبقه صنعتگران است. چون نوبت به ساسانیان رسید، تشکیلات جدید که آن نیز مبتنی بر چهار طبقه بود پدید آمد. تفاوت این شد که طبقه سوم را دبیران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در رتبه چهارم گذاشتند. بنابراین ، طبقه بندی اجتماعی را به این نحوبا اوضاع سیاسی زمان تطبیق کردند طبقات اربعه ذیل پیدا شد: 1 - روحانیون 2 - جنگیان 3 - مستخدمین ادارات 4 - توده ملت و صنعتگران و شهریان یا هتخشان . هر یک از این طبقات بچند دسته تقسیم میشد؛ طبقه روحانیان مشتمل بوده است بر قضات ، داذور و علمای دینی ( پست ترین و متعددترین مرتبه این علما صنف مغان بوده ، پس از مغان موبذان و هیربذان و سایر اصناف روحانی که هر یک شغلی و وظیفه خاصی داشتند ) دیگر از شعب طبقه روحانی دستوران و معلمان بوده اند و این صنف اخیر را مغان اندرز بد میگفته اند، اما طبقه جنگیان مشتمل بر دو صنف سوار و پیاده بوده است که وظایف مختلف داشتند. اصنافی که در طبقه مستخدمین ادارات تشخیص داده شده از این قرار است : منشیان ، محاسبان ، نویسندگان احکام محاکم ، نویسندگان اجازه نامه ها و قراردادها، مورخان ، پزشکان و منجمان نیز جزء این طبقه بشمار بوده اند. طبقه توده هم مرکب از اصناف و شعبی بود، مثل تجار، فلاحان ، سوداگران و سایر پیشه وران . هر یک از این طبقات رئیسی داشت رئیس روحانیون موبذان موبذ، رئیس جنگیان ایران سپاه بذ ، رئیس دبیران ایران دبیربذ ( یا به اصطلاح دیگر دبیران مهشت )، رئیس طبقه چهارم را واستریوشان سالار ( یا به اصطلاح دیگر واستریوش بذ یا هتخشبذ ) میگفتند. هر رئیس یک نفر بازرس در تحت اختیار داشت که مأمور سرشماری طبقه ای بود. بازرس دیگرموظف بود که به درآمد هر فردی از افراد رسیدگی کند و نیز یک نفر آموزگار ( اندرزبذ ) در اختیار او بود «تا هر کس را از اوان کودکی علمی یا پیشه ای بیاموزد و او را بتحصیل معاش قادر کند . در ازمنه نخستین عهدساسانیان یک تقسیم اجتماعی دیگر وجود داشته که بی شبهه از بقایای عهد اشکانیان بوده است. نام این طبقات را در کتیبه حاجی آباد که به دو زبان نوشته شده ، می بینیم. شاپور در آن سنگ نبشته کیفیت تیراندازی خود رابا حضور شهرداران ( امرای دولت ) و واسپوهران ( مقصود رؤسا یا بطور کلی افراد خاندانهای بزرگ است ) و زرگان ( بزرگان ) و آزادان شرح میدهد. در این صورت فقط طبقات ممتاز ذکر شده است و نمیتوان از روی یقین معلوم کرد که چه نسبتی بین این صورت و طبقه بندی اجتماعی سابق الذکر بوده است. آنچه مسلم است ترتیب مذکور همیشه ثابت نمی مانده است. خلاصه باید گفت ترتیب مقامات و طبقات ، امری بسیار پیچیده و تاریک است. ( از تاریخ ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔرشیدیاسمی صص 117 - 121 ). و در ص 339 همین کتاب آرد: جامعه ایرانی بر دو رکن ( در اواخر دوره ساسانیان ) قائم بود: مالکیت و خون که بنابر نامه تنسر حدودی بسیار محکم داشت و نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا میکرد امتیاز آنان «بلباس و مرکب و سرای و بستان وزن و خدمتکار بود» . و درجای دیگر گوید: «اشراف را بلباس و مراکب و آلات تجمل از محترفه و مهنه ممتاز کردند و زنان ایشان همچنین به جامه های ابریشمین و قصرهای منیف ورانین و کلاه و صید و آنچه آئین اشراف است و مردمان لشکری به آسایش و رفاهیت آمن و مطمئن بخانه ها بمعاش بر سر زن و فرزند فارغ نشسته.» در شاهنامه فردوسی از خسروانی کلاه و زرینه کفش بسیار سخن رفته است که مایه امتیاز اشراف بزرگ بوده است. بعلاوه طبقات از حیث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند؛ هر کس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود و از قواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچکس نباید خواهان درجه ای باشد فوق آنچه بمقتضای نسب به او تعلق میگیرد. سعدالدین وراوینی در مرزبان نامه حکایتی نقل میکند که هرچند در صورت فعلی افسانه آمیز است ، لیکن در این باب خالی از فایده نیست : صاحب اقبالی بود از خسروان پارس یک روز بفرمود تا جشنی بساختند و اصناف خلق را از اوساط و اطراف مملکت ، شهری و لشکری ، خواص و عوام ، عالم و جاهل ، جمله را در صحرائی به یک مجمع جمع آوردند و هر یک را مقامی معلوم و رتبتی مقدور کردند و همه را علی اختلاف الطبقات صف در صف بنشاندند و هرچه مشتهای طبع و منتهای آرزو بود از الوان اباها بساختند و از اهل ایوان طایفه گماشتگان ملک و دولت از بهر عرض مظالم خلق زیر خوان بنشستند، تا جزای عمل هریک بر اندازه رسوم و حدود شرع میدادند. خسرو در صدر مسند شاهی بنشست و مثال داد تا منادی بجمع برآمد که ای حاضران حضرت ، جمله دیده بصیرت بگشایید و هر یک از اهل خان و حاضران دیوان ، در مرتبه فرودست خویش نگرید و درجه ادنی ببیند و نظر بر اعلی منهید تا هرکه دیگری را دون مرتبه خویش بیند، بر آنچه دارد خرسندی نماید و شکر ایزدی بر مقام خویش بگزارد. جمله خلایق در حال یکدیگر نگاه کردند و بچشم اعتبار علو درجه خویش و نزول منزلت دیگران مطالعه کردند تا به آخرین صف که موضع اهل ظلامات بود، از آن طوایف نیز هرکه در معرض عتابی و مجرد خطایی بود، در آن کس نگاه کرد که سزاوار زجر و تعزیر آمد و او در حال آن کس که بمثله و امثال آن نکال و عقوبت گرفتار بود، و آنکه بچنین عقوبتی گرفتار شد، حال کسانی میدید اعوذ باللّه ، که ایشان را صلب میکردند و گردن میزدند و انواع سیاستها بر ایشان میراندند و این عادت از آن عهد ملوک پارس را معهود شده است. ولی قوانین مملکت حافظ خون خاندانها و حفظ اموال غیرمنقول آنان بود. راجع به خاندان سلطنتی در فارسنامه عبارتی است که ظاهراً مأخوذ از آیین نامگ عهد ساسانیان است : « عادت ملوک فرس و اکاسره آن بودی که از همه ملوک اطراف چون صین و روم و ترک و هند دختران ستدندی وپیوند ساختندی و هرگز هیچ دختر را بدیشان ندادندی. دختران جز با کسانی که از اهل بیت ایشان بودند مواصلت نکردندی . نام خانواده های بزرگ را در دفاتر و دواوین ثبت میکردند دولت حفظ آنرا عهده دار بود و عامه را از خریدن اموال اشراف منع میکرد. با وجود این قهراً بعضی خانواده های نجیب بمرور زمان منقرض میشدند، درنامه تنسر آمده است : فساد بیوتات و درجات دو نوع است : یکی آنکه خانه را هدم کنند و درجه بغیر وضع روا دارند یا آنکه روزگار، خود بی سعی دیگری عز و بها و جلالت قدر ایشان بازگیرد واعقاب ناخلف در میان افتند اخلاق اجلاف را شعار خود سازند و شیوه تکرم فروگذارند و وقار ایشان پیش عامه برود و چون مهنه به کسب و مال مشغول شوند و از ادخارفضل بازایستند و مصاهره با فرومایه و نه کفو خویش کنند از آن توالد و تناسل فرومایگان پدید آیند که بتهجین مراتب ادا کنند.» در نامه اعمال شهیدان اشارات متفرقی راجع به احوال نجبا مذکور است : بعد از مرگ شهرین که از دودمان مهران بود برادرش کس فرستاد و پس شهرین گشن یزداذ ( قدیس سابها ) را طلب کرد تا مراسم قربانی و غذای مقدس را که حسب المعمول بایستی رئیس خانواده در ملک خانواده انجام دهد بجای آورد، اگرچه آن رئیس صغیر و نابالغ باشد، چنانکه در این مورد بود امااین گشن یزداذ دین عیسی گرفته بود، چون عمش که قیم او بود از این نکته استحضار یافت خود را قانوناً مالک اموال خانواده شناخت. بنابراین ، میتوان قیاس کرد که در بعضی از ادوار عهد ساسانی برگشتن از دین رسمی مملکت موجب حرمان از ارث میشده و مرتد از حق مالکیت بی نصیب و املاک او به نزدیکترین خویشاوندانش می رسیده است. در مورد فوق چنین اتفاق افتاد که عم گشن یزداذ پس از چند روز وفات یافت و گشن یزداذ اموال خویش را متصرف شده در میان فقرا تقسیم نمود . معلوم نیست که نسبت به صحت این عمل اعتراضی شده باشد، همچنین در میان طبقات عامه تفاوتهای بارزی بود. هر یک از افراد مقامی ثابت داشت و کسی نمیتوانست به حرفه ای مشغول شود، مگر آنچه از جانب خدا برای آن آفریده شده بود . در کتاب مینوی خرد که مؤلفش معلوم نیست ، آمده است : که پیشه وران باید «در کارهائی که نمیدانند وارد نشوند آنچه مربوط به پیشه آنهاست بخوبی انجام دهند و مزد آنرا بنرخ عادله بگیرند چه هر کس به کاری مشغول شود که از آن آگاه نیست آن کاررا ضایع و بیفایده کرده است ». ابوالفدا گوید: پادشاهان ایران هیچ کاری را ازکارهای دیوانی به مردم پست نژاد نمی سپردند. فردوسی حکایتی نقل کرده است که حاکی از همین ممنوعیت عوام الناس است ، در زمانی که نوشیروان لشکر به روم میکشید:


کلمات دیگر: