با ارزش و گران قدر
با قیمت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
باقیمت. [ م َ ] ( ص مرکب ) ( از با+ قیمت ) باارزش. گران قدر. گرانبها. ارزنده : و از وی [ از پارس ] بساطها و فرشها و زیلوهاو گلیمهای باقیمت خیزد. ( حدود العالم ) :
دریای سخن ها سخن خوب خدایست
پرگوهر باقیمت و پرلؤلؤ لالا.
اینها نه سزااندکه بیقدر و بهااند.
اگر چه زیر و درون پنبه و آستر دارد.
چون برون شد سوختن را آلت است.
دریای سخن ها سخن خوب خدایست
پرگوهر باقیمت و پرلؤلؤ لالا.
ناصرخسرو.
مرگوهر باقیمت و باقدر و بها رااینها نه سزااندکه بیقدر و بهااند.
ناصرخسرو.
قبای شه ز دیباست نرم و باقیمت اگر چه زیر و درون پنبه و آستر دارد.
ناصرخسرو.
تا غلاف اندر بود باقیمت است چون برون شد سوختن را آلت است.
مولوی.
و رجوع به قیمت شود.کلمات دیگر: