کلمه جو
صفحه اصلی

بابائی

لغت نامه دهخدا

بابائی . (اِخ ) تیره ای از موری هفت لنگ (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73). رجوع به موری شود.


بابائی. ( حامص ) دعوی خودنمائی و کمال نمودن :
بسکه موزونی بابائی مسلم داردت
از مضامین خوش بابافغانی خوشتری.
تأثیر ( از آنندراج ).
محمدسعید اشرف گوید:
مباش ایمن ز انداز حریف پرفن شیطان
که آدم روی دستش خورد با آن قدر و بابائی.
( از آنندراج ).
( مجموعه مترادفات ص 163 ).

بابائی. ( اِخ ) نامش باباالیاس و از مردم ایران است. در آماسیه به پیشوائی برنشست و مریدان بسیار گردآورد و در حضرت سلطان اورخان تقرب یافت و سپس بسبب احتراز از نزدیکی با او خود و مریدانش از ممالک عثمانی رانده شدند. بابائی نسبتی است که به مریدان شیخ داده شده است. ( لغات تاریخیه و جغرافیه ترکی ج 2 ص 5 ).

بابائی. ( اِخ ) تیره ای از موری هفت لنگ ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 73 ). رجوع به موری شود.

بابائی. ( اِخ ) دهی از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده 48 هزارگزی جنوب باختری اقلید. کنار راه فرعی احمدآباد به ده بید و اقلید. جلگه سردسیر. سکنه آن 58 تن.آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

بابائی. ( اِخ ) دهی از دهستان نودان بخش کوهمره و نودان شهرستان کازرون. 8هزارگزی راه فرعی چنار شاهیجان به کتل پیرزن. کوهستانی ، معتدل مالاریائی. سکنه آن 352 تن. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، انگور وانجیر، شغل اهالی زراعت ، باغداری ، قالی و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

بابائی. ( اِخ ) رجوع به مشایخ شود. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

بابائی . (اِخ ) دهی از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده 48 هزارگزی جنوب باختری اقلید. کنار راه فرعی احمدآباد به ده بید و اقلید. جلگه سردسیر. سکنه ٔ آن 58 تن .آب آن از چشمه و قنات و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


بابائی . (اِخ ) دهی از دهستان نودان بخش کوهمره و نودان شهرستان کازرون . 8هزارگزی راه فرعی چنار شاهیجان به کتل پیرزن . کوهستانی ، معتدل مالاریائی . سکنه ٔ آن 352 تن . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، انگور وانجیر، شغل اهالی زراعت ، باغداری ، قالی و گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


بابائی . (اِخ ) رجوع به مشایخ شود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


بابائی . (اِخ ) نامش باباالیاس و از مردم ایران است . در آماسیه به پیشوائی برنشست و مریدان بسیار گردآورد و در حضرت سلطان اورخان تقرب یافت و سپس بسبب احتراز از نزدیکی با او خود و مریدانش از ممالک عثمانی رانده شدند. بابائی نسبتی است که به مریدان شیخ داده شده است . (لغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2 ص 5).


بابائی . (حامص ) دعوی خودنمائی و کمال نمودن :
بسکه موزونی بابائی مسلم داردت
از مضامین خوش بابافغانی خوشتری .

تأثیر (از آنندراج ).


محمدسعید اشرف گوید:
مباش ایمن ز انداز حریف پرفن شیطان
که آدم روی دستش خورد با آن قدر و بابائی .

(از آنندراج ).


(مجموعه ٔ مترادفات ص 163).

دانشنامه عمومی

بابایی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
بابایی (اصطلاح همجنسگرایی)
بابایی (اقلید)
بابایی (فیلم ۱۹۱۷)
بابایی (نام خانوادگی)

واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( تش ) ( ت ) موری؛ ( ط ) دورکی

پیشنهاد کاربران

بزرگوار _سرپرست

اظهار بزرگی

بابایی درگذشته دور بنام شهر بابک بوده وباتوجه به آثاری که باقی مانده ازچند روستای مجزا بافاصله های از ۵۰۰ تا ۳۰۰۰ متری از هم قرار داشته همچنین دارای قبرستانی بسبار قدیمی که سنگهای گبری موجود شاهد براین قضیه است وبا تغییر نامهای نامعلوم به بابایی تغییر یافته


کلمات دیگر: