کلمه جو
صفحه اصلی

بابا نصیبی

فرهنگ فارسی

از سخن وران گیلان است

لغت نامه دهخدا

بابانصیبی. [ ن َ ] ( اِخ ) مولدش در گیلان اما در تبریز به حلوافروشی میگذرانید و از شهد کلام کام خاص و عام را شیرین ساخته و آخرالامر به وساطت بابافغانی شیرازی بخدمت سلطان یعقوب ترکمان رفته شرف منادمت یافت ، و هم در تبریز بعالم بقا شتافت. این چند بیت ازو ملاحظه و انتخاب و در این کتاب ثبت شد:
وقت کشتن دامن قاتل بدست آمد مرا
آخر عمرآرزوی دل بدست آمد مرا.
شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب
کاش تا روز قیامت نشود روز امشب.
همین وفای توام بس که گفته ای به رقیب
که هیچکس به وفاداری فلانی نیست.
آزرده دلی دیدم و جانم ز گمان سوخت
کازرده مباداکه ز آزار تو باشد.
شبها تو خفته من بدعا کز تو دور باد
آه کسان که بهر تو در خون نشسته اند.
خوش آنکه دورافتاده ای ناگه به یار خود رسد
دستی که بر سر میزند بر گردن یار آورد.
دل پیش تو و دیده بسوی دگرانم
تا خلق نگویند بسویت نگرانم.
جمعی متزلزل که مبادا روی از بزم
خلقی به سر ره که کی از خانه برآئی.
بسیار میل وصل مکن زانکه این شراب
مستی زیاد بخشد اگر کم خورد کسی.
( آتشکده آذر چ هند ص 154 [ نمره اصل ] ).


کلمات دیگر: