کلمه جو
صفحه اصلی

سکاوند

فرهنگ فارسی

۱- یکی از شهرستان عمده بامیان . در حدود العالم [[ در سخن اندرناحیت حدود خراسان و شهرهای ری ]] آمده ( بکوشش دکتر منوچهر ستوده ص ۱٠۴ ): (( استاخ سکاوند دو شهرک اندخره بر دامن کوه نهاده . سکاوند را حصاریست محکم و جایی با بسیار کشت و برزست . ) ) ۲- کوهی است نزدیک سیستان .
نام قریه ایست بروستای غزنین و معرب آن ساوند است .

لغت نامه دهخدا

سکاوند. [ س ُ وَ ] ( اِخ ) نام قریه ای است بروستای غزنین و معرب آن ساوند است. ( آنندراج ) : و سوی قلعه سکاوند بردندش و پس از آن نیز ندیدندش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252 ).
نشیمن گرفت از سکاوند کوه
همی دارد از رنج گیتی ستوه.
اسدی.
نریمان را ناگاه بحصار سکاوند سنگی بر سر زدند. ( مجمل التواریخ والقصص ص 42 ).


کلمات دیگر: