کلمه جو
صفحه اصلی

مخلوقه

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث مخلوق جمع : مخلوقات .
نسبت داده شده به کسی

لغت نامه دهخدا

( مخلوقة ) مخلوقة. [ م َ ق َ ] ( ع ص )مؤنث مخلوق ، نسبت داده شده به کسی ؛ قصیدة مخلوقة؛ قصیده بربسته بسوی کسی که نگفته باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مؤنث مخلوق. ج ، مخالیق : قصیدة مخلوقة؛ قصیده ای که نسبت دهند آن را به کسی که نگفته باشد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مخلوق ( معنی آخر ) شود.

مخلوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص )مؤنث مخلوق ، نسبت داده شده به کسی ؛ قصیدة مخلوقة؛ قصیده ٔ بربسته بسوی کسی که نگفته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث مخلوق . ج ، مخالیق : قصیدة مخلوقة؛ قصیده ای که نسبت دهند آن را به کسی که نگفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مخلوق (معنی آخر) شود.



کلمات دیگر: