کلمه جو
صفحه اصلی

کهد

فرهنگ فارسی

جهد و کوشش ٠ جهد و گویند : اصابه کهد و جهد به یک معنی ٠

لغت نامه دهخدا

کهد. [ ک َ ] ( ع مص ) شتافتن درازگوش. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ): کهد الحمار کهداً و کهداناً؛ دوید و شتافت درازگوش. ( از اقرب الموارد ). کهد کهداً وکهداناً؛ شتافت. ( از ناظم الاطباء ). || شتابانیدن درازگوش را، لازم و متعدی. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ): کهد السائق الحمار؛ راننده درازگوش را به شتافتن واداشت. ( از اقرب الموارد ). || ستیهیدن در خواستن چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). الحاح کردن در طلب و ستیهیدن در خواستن چیزی. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مانده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). در تعب و مشقت افتادن و مانده گردیدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

کهد. [ ک َ ] ( ع اِ ) جهد و کوشش. ( ناظم الاطباء ). جهد، و گویند: اصابه کهد و جهد، به یک معنی. ( از اقرب الموارد ). || مشقت. ( ناظم الاطباء ).

کهد. [ ک َ ] (ع اِ) جهد و کوشش . (ناظم الاطباء). جهد، و گویند: اصابه کهد و جهد، به یک معنی . (از اقرب الموارد). || مشقت . (ناظم الاطباء).


کهد. [ ک َ ] (ع مص ) شتافتن درازگوش . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): کهد الحمار کهداً و کهداناً؛ دوید و شتافت درازگوش . (از اقرب الموارد). کهد کهداً وکهداناً؛ شتافت . (از ناظم الاطباء). || شتابانیدن درازگوش را، لازم و متعدی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ): کهد السائق الحمار؛ راننده درازگوش را به شتافتن واداشت . (از اقرب الموارد). || ستیهیدن در خواستن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الحاح کردن در طلب و ستیهیدن در خواستن چیزی . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مانده گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در تعب و مشقت افتادن و مانده گردیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: