کلمه جو
صفحه اصلی

بزک دوزک

فرهنگ فارسی

چاسان فاسان آرایش زن روی خود را بسرخاب و سفیداب و وسمه و سرمه و جز آن بزک .

لغت نامه دهخدا

بزک دوزک. [ ب َ زَ زَ ] ( اِ مرکب ، از اتباع ) چاسان فاسان. آرایش زن روی خود را بسرخاب و سفیداب و وسمه و سرمه و جز آن. بزک. و با کردن صرف می شود. ( یادداشت بخط دهخدا ). و رجوع به بزک شود.

پیشنهاد کاربران

چیز های خوب بگذارید انسان های الاف

بزک تلفظی از بزنمک هست در ترکی به آرایش کردن و آراستن بزنماخ یا بزمک میگوین


دوزمک یا دوزماخ به معنی چیدن ( برای مثلا کتابراچویدن در این مواقع )

دوزماخ یا دوزمک معنز سامان و نظم دادن هست



البته بزک و دوزک نمیگین میگن بزنیپ دوزنیپ


مثال ) باخ گور سارا دوزملی بزنیپ
ببین سارا درستو حسابی آرایش کرد!

مثال ) بورانی گوزل لیکله بزی ین و وسایل لریزی اورا یا دوزون

اینجارو بیارایید و وسایلتونو بچینین

ریشه هردو هم ترکی هست با تشکر

بزنماق. دوزنماق. . هر دو تورکی است. البته بزک و دوزک نمیگیم بلکه میگیم بزنیپ دوزنیپ


کلمات دیگر: