جراش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جراش . [ ج َ ] (اِخ ) ابن احمد همدانی ، مکنی به ابوالفتح . از دانشمندان است . او راست : کتاب القرانات . (از کشف الظنون ) (از هدیة العارفین ).
جراش . [ج ُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ جارش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جنایتکاران و گناهکاران . (از منتهی الارب ).
جراش. [ج ُرْ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جارش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). جنایتکاران و گناهکاران. ( از منتهی الارب ).
جراش. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن احمد همدانی ، مکنی به ابوالفتح. از دانشمندان است. او راست : کتاب القرانات. ( از کشف الظنون ) ( از هدیة العارفین ).
جراش . [ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بلوک لارستان فارس به این معنی که تل مخروطی بسیار مرتفعی است که در اطراف این تل خانه ساخته اند. خانه ٔ کدخدای جراش که غالباً مرد معتبر باادعایی است در قله ٔ تل قرار دارد. در اطراف تل برکه و آب انبار بسیار ساخته شده و قریب پانصد خانوار در آنجا سکونت دارند و بالنسبة معظم است . یک حمام و دو مسجد دارد و نخیلات و زراعت آنجااز آب باران مشروب میشود. مردم آنجا شیعی مذهب و سلاح ورزند. قریه ٔ مزبور در کنار نجرالعجم واقع شده و از متعلقات بنادر بشمار است . (مرآت البلدان ج 4 ص 217).