تباه گردیدن تباه گشتن تبه گشتن هلاک گردیدن .
تبه گردیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تبه گردیدن. [ ت َ ب َه ْ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) تباه گردیدن. تباه گشتن. تبه گشتن. هلاک گردیدن :
همی راست گویند لشکر همه
تبه گردد از بی شبانی رمه.
تبه گردد از چنگ من روزگار.
بدین کین کشد گرزه گاوسر.
تبه گردد آن مملکت عنقریب
کزو خاطرآزرده گردد غریب.
ز خورشید واز آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک.
بپوسد بخاک اندرون استخوان.
برواره گژه آید چو بود کژ مبانیش.
گر بخدمت همی کنم تقصیر
تات بر من تبه نگردد ظن.
همی راست گویند لشکر همه
تبه گردد از بی شبانی رمه.
فردوسی.
نخواهم که چون تو یکی شهریارتبه گردد از چنگ من روزگار.
فردوسی.
تبه گردد آنهم بدست تو بربدین کین کشد گرزه گاوسر.
فردوسی.
|| ویران گردیدن : تبه گردد آن مملکت عنقریب
کزو خاطرآزرده گردد غریب.
سعدی.
|| نابود شدن. محوگردیدن : ز خورشید واز آب و از باد و خاک
نگردد تبه نام و گفتار پاک.
فردوسی.
تبه گردد این روی و رنگ رخان بپوسد بخاک اندرون استخوان.
فردوسی.
پند تو تبه گردد در فعل بد اوبرواره گژه آید چو بود کژ مبانیش.
ناصرخسرو.
|| دیگرگون گشتن. فاسد شدن : گر بخدمت همی کنم تقصیر
تات بر من تبه نگردد ظن.
مسعودسعد.
بهمه معانی رجوع به تباه و ترکیبهای تباه و تبه شود.کلمات دیگر: