کلمه جو
صفحه اصلی

ابو هلال

فرهنگ فارسی

یکی از روسای مانویه در خلافت ابی جعفر منصور

لغت نامه دهخدا

ابوهلال. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) الدیحوری. یکی از رؤسای مانویه در خلافت ابی جعفر منصور و او مقالصه را ببازگشت بطریقه اصلیه مانویه داشت.

ابوهلال. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) تغلبی. عمیربن تمیم. محدث است.

ابوهلال. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) تیمی. صحابی است.

ابوهلال. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) حسن بن عبداﷲبن سهل بن سعیدبن یحیی بن مهران العسکری. رجوع به ابوهلال عسکری حسن... شود.

ابوهلال. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) حمصی. یکی از نقله و مترجمین است و چندین بار رازی از او نقل کرده است.

ابوهلال.[ اَ هَِ ] ( اِخ ) عبداﷲبن ثویر السعدی. محدث است.

ابوهلال. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) عسکری. حسن بن عبداﷲبن سهل بن سعیدبن یحیی بن مهران ابوهلال اللغوی العسکری. یاقوت در معجم الأدباء آرد که ابوطاهر سلفی گفت ابواحمد ( ؟ ) را تلمیذی بود که نام او و نام پدرش موافق اسم او و پدر او و نیز عسکری بود و غالباً این استاد و شاگرد را بهم مشتبه کنند لیکن آنگاه که حسن بن عبداﷲ العسکری الأدیب گویند مراد ابوهلال حسن بن عبداﷲبن سهل بن سعیدبن یحیی بن مهران اللغوی العسکریست. و از رئیس ابوالمظفر محمدبن ابی العباس ابیوردی رحمه اﷲ در همدان از حال ابوهلال پرسیدم او بر وی ثنا گفت و بعلم و عفت او را وصف کرد و گفت برای احتراز ازطمع و دنائت و تبذل ، شغل بزازی می ورزید و فصلی در پاسخ پرسشهای من راجع به أبی هلال بیان کرد و گفت شعر و ادب بر دانسته های او غالب بود و او را کتابی است در علم لغت موسوم به التلخیص و آن کتابی مفید باشد و نیز کتاب دیگر مسمی به کتاب صناعتی النظم و النثر که آنهم براستی کتابی سودمند است. و از جمله کسانی که از وی روایت کرده اند در ری ابوسعد السّمّان حافظ و به اهواز ابوالغنائم بن حماد المقری و به عسکر ابوحکیم احمدبن اسماعیل بن فضلان و جز آنان باشند. و از شعر او ما را ابوطالب محمدبن المقری املاء انشاد کرده است و هم ابوهلال خود این قطعه خویش را برای من خواند:
قدتخطاک َ شباب
و تغشاک مشیب
فأتی ما لیس یمضی
و مضی ما لایؤوب
فتأهب لسقام
لیس یشفیه طبیب
لاتوهمه بعیداً
انما الاَّتی قریب.
و قاضی ابواحمد المؤحدبن محمدبن عبدالواحدبن الحنفی در تستر برای ما حکایت کرد که ابوحکیم احمدبن اسماعیل بن فضلان العسکری روایت کرد که ابوهلال ابیات زیرین را از خود برای ما در عسکر انشاد کرد:


کلمات دیگر: