آهنگ سفر کننده . مسافر .
سفرساز
فرهنگ فارسی
شرکتی که اجزای اساسی سفر، مانند وسایل حملونقل یا واحد اقامتی، را فراهم میکند
لغت نامه دهخدا
سفرساز. [ س َ ف َ ] ( نف مرکب ) آهنگ سفرکننده. مسافر :
نخواندی که جان چون سفرساز گشت
از آن کس که آمد بدو بازگشت.
من سفرساز و او مسافرسوز.
نخواندی که جان چون سفرساز گشت
از آن کس که آمد بدو بازگشت.
نظامی.
ز اول صبح تا به نیمه روزمن سفرساز و او مسافرسوز.
نظامی.
فرهنگستان زبان و ادب
{supplier} [گردشگری و جهانگردی] شرکتی که اجزای اساسی سفر، مانند وسایل حمل ونقل یا واحد اقامتی، را فراهم می کند
کلمات دیگر: