کلمه جو
صفحه اصلی

دندانی

فارسی به انگلیسی

dental, toothy, dentate

dental, dentate


dental, toothy


فارسی به عربی

طعجة

مترادف و متضاد

dental (صفت)
دندانی، وابسته به دندانسازی

فرهنگ فارسی

منسوب به دندانه .

ویژگی همخوانی که در تولید آن نوک زبان با دندان‌ها تماس می‌یابد


لغت نامه دهخدا

دندانی. [ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به دندان :
- دندانی کردن چیزی را ؛ دندان در آن فروبردن. گاز زدن چنانکه سیب را.
- || شرمنده کردن. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از مجموعه مترادفات ص 134 ). شرم زده کردن. شرمگین ساختن. ( ناظم الاطباء ) :
صبح را شرم شکرخند تو دندانی کرد
غنچه گل به کدامین لب و دندان خندد.
صائب ( از آنندراج ).
|| غذایی از گندم برای برآمدن دندان بچه. آشی که برای طفل نودندان پزند. ( یادداشت مؤلف ). || گردن بندی از خرماخرک یا گندم که گاه ِ دندان برآوردن به گردن طفل آویزند که بخاید تا دندانها سخت شود. ( یادداشت مؤلف ). || گوسفند یا میش و گاو که به کسی سپارند تا از پشم و روغن و نتاج آن نفع گیرد و اگر نمیرد معیری بجای آن دیگری خرد و هم آن نفع به مالک همیشگی بدهد: پنجاه دندانی دارم ؛ یعنی پنجاه رأس گوسفند و میش و گاو عاریتی دارم. ( یادداشت مؤلف ). در آذربایجان ( خلخال ) آن را دندان به دندان نامند.

دندانی. [ دَ نی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به دندانه. ( از انساب سمعانی ).

دندانی. [ دَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن علی نصرانی ، مکنی به ابوعلی منجم. او راست : کتاب صناعة التنجیم. ( ابن الندیم ). از منجمان معروف قرن سوم هجری است که کتابی به نام صناعة التنجیم در احکام نجوم دارد و ابن ندیم می نویسد که کتاب وی را کهنه یافتم ، از این قرار باید قبل از قرن چهارم باشد چه خود ابن ندیم در 385 هَ. ق. درگذشته است. ( یادداشت مؤلف ).

دندانی . [ دَ ] (اِخ ) عبداﷲبن علی نصرانی ، مکنی به ابوعلی منجم . او راست : کتاب صناعة التنجیم . (ابن الندیم ). از منجمان معروف قرن سوم هجری است که کتابی به نام صناعة التنجیم در احکام نجوم دارد و ابن ندیم می نویسد که کتاب وی را کهنه یافتم ، از این قرار باید قبل از قرن چهارم باشد چه خود ابن ندیم در 385 هَ . ق . درگذشته است . (یادداشت مؤلف ).


دندانی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دندان :
- دندانی کردن چیزی را ؛ دندان در آن فروبردن . گاز زدن چنانکه سیب را.
- || شرمنده کردن . (آنندراج ) (غیاث ) (از مجموعه ٔ مترادفات ص 134). شرم زده کردن . شرمگین ساختن . (ناظم الاطباء) :
صبح را شرم شکرخند تو دندانی کرد
غنچه ٔ گل به کدامین لب و دندان خندد.

صائب (از آنندراج ).


|| غذایی از گندم برای برآمدن دندان بچه . آشی که برای طفل نودندان پزند. (یادداشت مؤلف ). || گردن بندی از خرماخرک یا گندم که گاه ِ دندان برآوردن به گردن طفل آویزند که بخاید تا دندانها سخت شود. (یادداشت مؤلف ). || گوسفند یا میش و گاو که به کسی سپارند تا از پشم و روغن و نتاج آن نفع گیرد و اگر نمیرد معیری بجای آن دیگری خرد و هم آن نفع به مالک همیشگی بدهد: پنجاه دندانی دارم ؛ یعنی پنجاه رأس گوسفند و میش و گاو عاریتی دارم . (یادداشت مؤلف ). در آذربایجان (خلخال ) آن را دندان به دندان نامند.

دندانی . [ دَ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به دندانه . (از انساب سمعانی ).


فرهنگستان زبان و ادب

{dental} [زبان شناسی] ویژگی همخوانی که در تولید آن نوک زبان با دندان ها تماس می یابد

پیشنهاد کاربران

دندانی: [اصطلاح موسیقی ] یک تکنیک صوتی که بر اساس آن، زبان دقیقا پشت دندان ها قرار می گیرد تا صدای خاصی ایجاد شود. صدای D در ایتالیایی یا اسپانیایی یک نمونه خوب از این طرز بیان می باشد.


کلمات دیگر: