همه جماعت
قلیله
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قلیلة. [ ق ِل ْ لی ل َ ] (ع اِ) همه و جمله . اخذه بقلیلته ؛ ای بجملته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قلیله . [ ق ُ ل َ ] (اِخ ) از قلعه ها وآبادیهای زیارت خواسته رود. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 171 شود.
قلیلة. [ ق َ لی ل َ ] (ع ص ) مؤنث قلیل . (اقرب الموارد). رجوع به قلیل شود.
( قلیلة ) قلیلة. [ ق َ لی ل َ ] ( ع ص ) مؤنث قلیل. ( اقرب الموارد ). رجوع به قلیل شود.
قلیلة. [ ق ِل ْ لی ل َ ] ( ع اِ ) همه و جمله. اخذه بقلیلته ؛ ای بجملته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قلیله. [ ق ُ ل َ ] ( اِخ ) از قلعه ها وآبادیهای زیارت خواسته رود. رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 171 شود.
قلیلة. [ ق ِل ْ لی ل َ ] ( ع اِ ) همه و جمله. اخذه بقلیلته ؛ ای بجملته. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قلیله. [ ق ُ ل َ ] ( اِخ ) از قلعه ها وآبادیهای زیارت خواسته رود. رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 171 شود.
کلمات دیگر: