نفش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نفش. [ ن َ ف َ ] ( ع اِ ) پشم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). صوف. ( اقرب الموارد ). صوف منفوش. پشم زده شده. ( از متن اللغة ). || ارزانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خصب. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ): بلد ذونفش ؛ ای خصب. ( از اقرب الموارد ). || متاع متفرق. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || ( ص ) ابل نفش ؛ شتران شب چرنده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). شتر یا گوسپند که به شب بدون شبان چرا کند . ( از اقرب الموارد ).
نفش . [ ن َ ] (ع مص ) به انگشتان پراکنده کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به انگشتان پراکنده کردن پشم و پنبه را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به معنی بعدی شود. || پشم و پنبه زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). واخیدن پشم و پنبه . (زوزنی ). ندف . (از متن اللغة). شیدن . واخیدن . زدن . حلج . ندف . فلخیدن . فلخمیدن . (یادداشت مؤلف ). || به شب چرا کردن شتر و گوسپند بی راعی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چرا کردن گوسفند به شب بی شبان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101)(از زوزنی ). چرا کردن گوسفند و شتر به شب بی شبان . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). نفوش . (متن اللغة). و اسم از آن نَفَش است . (از اقرب الموارد).
نفش . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) پشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صوف . (اقرب الموارد). صوف منفوش . پشم زده شده . (از متن اللغة). || ارزانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خصب . (اقرب الموارد) (متن اللغة): بلد ذونفش ؛ ای خصب . (از اقرب الموارد). || متاع متفرق . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || (ص ) ابل نفش ؛ شتران شب چرنده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). شتر یا گوسپند که به شب بدون شبان چرا کند . (از اقرب الموارد).
دانشنامه اسلامی
معنی مَنفُوشِ: زده شده (کلمه منفوش از مصدر نفش است ، که به معنای شیت کردن پشم است یا با دست و یا با کمانچه حلاجی ، و یا با چیز دیگر)
تکرار در قرآن: ۲(بار)
. نفش صوف آن است که اجزاء پشم را از هم جدا کنیم تا حجمش بزرگ شود منظور از منفوش در آیه حلاجی شده است یعنی: کوهها مانند پشم رنگارنگ حلاجی شدهشوند. * . نفش غنم پراکنده شدن آن است. در مجمع فرموده: نفش غنم و ابل آن است که در شب پراکنده شده و بی چوپان بچرد یعنی :داود و سلیمان وقتیکه حکم میکردند در باره کشت که گوسفندان قومی در شب آن را چریدند و ما به حکم آنها شاهد بودیم. قضیه در «داود» بررسی شده است این کلمه بیشتر از دوبار در قرآن مجید نیامده است.