خریت
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
خیرگی، مخالفت، نا سازگاری، خود رایی، خود سری، خریت، ناجوری
مزخرف، سفاهت، بیهوشی، بی علاقگی، خیره سری، خریت، حماقت، سبک سری، کند ذهنی
خریت، حماقت، نادانی
خریت
خریت
خود رایی، خود سری، خیره سری، خریت
خریت، حماقت، نابخردی
خود سری، خریت، سر سختی، لجاجت، سماجت، لجبازی
خریت
فرهنگ فارسی
حماقت ابلهی : (( خریتش گل کرد ) ) توضیح (( خر ) ) فارسی را بعلامت مصدر جعلی (( یت ) ) پیوسته اند و آن غلط مشهور است .
بن راشد ناجی در کتاب فتوح سیف بن عمر از او نام برده است و از طریق زید بن اسلم آورده که خریت بن راشد رسول خدا را بین مکه و مدینه در وفد بنی سلمه بن لوی ملاقات کرد و پیغمبر بکلام آنها گوش داد و سپس بقریش گفت اینان قوم شدید الخصومتی اند .
بن راشد ناجی در کتاب فتوح سیف بن عمر از او نام برده است و از طریق زید بن اسلم آورده که خریت بن راشد رسول خدا را بین مکه و مدینه در وفد بنی سلمه بن لوی ملاقات کرد و پیغمبر بکلام آنها گوش داد و سپس بقریش گفت اینان قوم شدید الخصومتی اند .
لغت نامه دهخدا
خریت. [ خ َ ری ی َ ] ( مص جعلی ، اِمص ) خر بودن. کنایه از حماقت و سفاهت و نادانی است. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
کره خر از خریت پیش پیش مادر است .
خریت. [ خ ِرْ ری ] ( ع ص ) راهبر استاد. راهنمای دانا. ( از اقرب الموارد ). دلیل حاذق. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خَرارِت و خراریت : اما الفقه فهو [ ای ابوجعفر الطوسی ] خریت هذه الصناعة زمام الانقیاد... ( روضات الجنات ). || ( اِ ) مجازاً محک. مقیاس. معیار. ملاک. میزان. اندازه . ( یادداشت بخط مؤلف ).
خریت. [ خ َ ] ( اِخ ) ابن راشد ناجی در کتاب فتوح سیف بن عمر از او نام برده است و از طریق زیدبن اسلم آورده که خریت بن راشد رسول خدا را بین مکه و مدینه دروفد بنی سلمةبن لوی ملاقات کرد و پیغمبر به کلام آنها گوش داد و سپس به قریش گفت اینان قوم شدیدالخصومتی اند. سیف می گوید در جنگ جمل خریت به مضر بود و عبداﷲبن عامر او را عاملی کوره ای از کوره های فارس داد. زبیربن بکار می گوید خریت با علی علیه السلام بود تا آنکه حکمین حکم خود را دادند پس او علی را ترک کرد و بفارس رفت و علم مخالفت برافراشت و علی علیه السلام معقل بن قیس را با لشکری بسوی او فرستاد او نیز از عرب و نصاری مردم گرد کرد و بعرب دستور منع صدقه داد و بنصاری منع جزیه پس کثیری از نصاری که مسلمان شده بودند مرتد گشتند تا آنکه معقل به جنگ آنان رفت و رایتی برانگیخت و گفت هر که بزیر این رایت آید ایمن است پس کثیری از قوم خریت بزیر رایت او رفتند و از جان تأمین یافتند و بقیه شکست خوردند و در این واقعه خریت کشته شد. ( از اصابه قسم اول ص 109 ). او را خریت الناجی نیز می گویند. رجوع شود به اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 348.
- امثال :
کره خر از خریت پیش پیش مادر است .
خریت. [ خ ِرْ ری ] ( ع ص ) راهبر استاد. راهنمای دانا. ( از اقرب الموارد ). دلیل حاذق. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خَرارِت و خراریت : اما الفقه فهو [ ای ابوجعفر الطوسی ] خریت هذه الصناعة زمام الانقیاد... ( روضات الجنات ). || ( اِ ) مجازاً محک. مقیاس. معیار. ملاک. میزان. اندازه . ( یادداشت بخط مؤلف ).
خریت. [ خ َ ] ( اِخ ) ابن راشد ناجی در کتاب فتوح سیف بن عمر از او نام برده است و از طریق زیدبن اسلم آورده که خریت بن راشد رسول خدا را بین مکه و مدینه دروفد بنی سلمةبن لوی ملاقات کرد و پیغمبر به کلام آنها گوش داد و سپس به قریش گفت اینان قوم شدیدالخصومتی اند. سیف می گوید در جنگ جمل خریت به مضر بود و عبداﷲبن عامر او را عاملی کوره ای از کوره های فارس داد. زبیربن بکار می گوید خریت با علی علیه السلام بود تا آنکه حکمین حکم خود را دادند پس او علی را ترک کرد و بفارس رفت و علم مخالفت برافراشت و علی علیه السلام معقل بن قیس را با لشکری بسوی او فرستاد او نیز از عرب و نصاری مردم گرد کرد و بعرب دستور منع صدقه داد و بنصاری منع جزیه پس کثیری از نصاری که مسلمان شده بودند مرتد گشتند تا آنکه معقل به جنگ آنان رفت و رایتی برانگیخت و گفت هر که بزیر این رایت آید ایمن است پس کثیری از قوم خریت بزیر رایت او رفتند و از جان تأمین یافتند و بقیه شکست خوردند و در این واقعه خریت کشته شد. ( از اصابه قسم اول ص 109 ). او را خریت الناجی نیز می گویند. رجوع شود به اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 348.
خریت . [ خ َ ] (اِخ ) ابن راشد ناجی در کتاب فتوح سیف بن عمر از او نام برده است و از طریق زیدبن اسلم آورده که خریت بن راشد رسول خدا را بین مکه و مدینه دروفد بنی سلمةبن لوی ملاقات کرد و پیغمبر به کلام آنها گوش داد و سپس به قریش گفت اینان قوم شدیدالخصومتی اند. سیف می گوید در جنگ جمل خریت به مضر بود و عبداﷲبن عامر او را عاملی کوره ای از کوره های فارس داد. زبیربن بکار می گوید خریت با علی علیه السلام بود تا آنکه حکمین حکم خود را دادند پس او علی را ترک کرد و بفارس رفت و علم مخالفت برافراشت و علی علیه السلام معقل بن قیس را با لشکری بسوی او فرستاد او نیز از عرب و نصاری مردم گرد کرد و بعرب دستور منع صدقه داد و بنصاری منع جزیه پس کثیری از نصاری که مسلمان شده بودند مرتد گشتند تا آنکه معقل به جنگ آنان رفت و رایتی برانگیخت و گفت هر که بزیر این رایت آید ایمن است پس کثیری از قوم خریت بزیر رایت او رفتند و از جان تأمین یافتند و بقیه شکست خوردند و در این واقعه خریت کشته شد. (از اصابه قسم اول ص 109). او را خریت الناجی نیز می گویند. رجوع شود به اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 348.
خریت . [ خ َ ری ی َ ] (مص جعلی ، اِمص ) خر بودن . کنایه از حماقت و سفاهت و نادانی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
- امثال :
کره ٔ خر از خریت پیش پیش مادر است .
خریت . [ خ ِرْ ری ] (ع ص ) راهبر استاد. راهنمای دانا. (از اقرب الموارد). دلیل حاذق . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خَرارِت و خراریت : اما الفقه فهو [ ای ابوجعفر الطوسی ] خریت هذه الصناعة زمام الانقیاد... (روضات الجنات ). || (اِ) مجازاً محک . مقیاس . معیار. ملاک . میزان . اندازه . (یادداشت بخط مؤلف ).
پیشنهاد کاربران
خَرِّگی.
کلمات دیگر: