رسوا کردن
فارسی به انگلیسی
put to shame(publicly), blot, disgrace
blot, disgrace
مترادف و متضاد
بد نام کردن، افترا زدن به، لکه دار کردن، بهتان زدن به، رسوا کردن
تقبیح کردن، رسوا کردن
بدار اویختن، رسوا کردن
جدا کردن، رسوا کردن
رسوا کردن، تهمت ناروا زدن به
فرهنگ فارسی
فضیحه کبت اخزائ خزی
لغت نامه دهخدا
رسوا کردن. [ رُس ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) فضیحة. ( ترجمان القرآن ). کَبت. ( منتهی الارب ). اخزاء. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ). خزی. تهتک. افضاح. فضح. ( دهار ).اخزاء. افتضاح. ( مصادر اللغه زوزنی ). ذأم. تندید.پرده از کار بد کسی برداشتن. فاش کردن عمل یا اعمال زشت کسی. مفتضح کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
مگر کاهش تیز پیدا کند
گنهکار را زود رسوا کند.
نباید که یاد آورد زآن کسی
که خود را بدان خیره رسوا کند
وگرچند کردار والا کند.
بشورانی این کین آسوده را.
همان به که با او مدارا کند.
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی.
کند فردا بدیگر دست رسوا.
رسوا شتاب کرد زلیخا را.
گرچه پوشیده نماند گرّ جهل از گر بتر.
چون و چرا همی کندت رسوا.
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند.
هیچ قومی را خدا رسوا نکرد.
مرد را رسوا کند بس زود زر.
طشت تو رسواش نکردی چنین.
خاصه مفلس را که خوش رسوا کند.
تا که واقف شد زحالش مرد و زن.
آن به که لب از خواهش الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خواره خود را.
مگر کاهش تیز پیدا کند
گنهکار را زود رسوا کند.
فردوسی.
به کاری که زیبا نباشد بسی نباید که یاد آورد زآن کسی
که خود را بدان خیره رسوا کند
وگرچند کردار والا کند.
فردوسی.
بیاری و رسوا کنی دوده رابشورانی این کین آسوده را.
فردوسی.
تن خویش در جنگ رسوا کندهمان به که با او مدارا کند.
فردوسی.
هرگز منی نکرد و رعونت زبهر آنک رسوا کند رعونت و رسوا کند منی.
منوچهری.
گر امروزت بدستی جلوه کرده ست کند فردا بدیگر دست رسوا.
منوچهری.
یوسف به صبر خویش پیمبر شدرسوا شتاب کرد زلیخا را.
ناصرخسرو.
جهل را گرچه بپوشی خویشتن رسوا کنی گرچه پوشیده نماند گرّ جهل از گر بتر.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 162 ).
چون و چرا عدوی تو است ایراچون و چرا همی کندت رسوا.
ناصرخسرو.
بلاد یمن فروگرفتند و زنان را رسوا کردند و قتلهای بی اندازه رفت. ( فارسنامه ابن بلخی ص 95 ).لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند.
مولوی.
تا دل مرد خدا نامد به دردهیچ قومی را خدا رسوا نکرد.
مولوی.
مرد می ترسید زآن کش بودزرمرد را رسوا کند بس زود زر.
عطار.
مه که سیه روی شدی در زمین طشت تو رسواش نکردی چنین.
نظامی.
زر خرد را واله و شیدا کندخاصه مفلس را که خوش رسوا کند.
مولوی.
کرد رسوایش میان انجمن تا که واقف شد زحالش مرد و زن.
مولوی.
مردمان را عیب نهانی پیدا مکن که مر ایشان را رسوا کنی و خود را بی اعتماد. ( گلستان ).آن به که لب از خواهش الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خواره خود را.
طالب آملی.
تنکیل ؛ رسوا بکردن. ( از تاج المصادر بیهقی ).فضح ؛ رسوا کردن کسی را. کشفته الکواشف ؛ رسوا کردم او را. ( منتهی الارب ). و رجوع به رسوا نمودن شود.واژه نامه بختیاریکا
ننگ به هور نُهادن
پیشنهاد کاربران
پرده دریدن
شلوار کسی را کندن ؛ شلوار او را بیرون کردن.
کنایه است از بی آبرو کردن و رسواساختن کسی و مغلوب و منکوب کردن او. این لفظ که بصورت دشنام در نزاعها بمیان می آید، معمولاً صورت تهدید دارد. گاه نیز بر سبیل بیان ماوقع ممکن است کسی رفتار سخت و شدید خود را با طرف خود به کندن و درآوردن شلوار طرف تعبیر کند. گاه نیز به جای شلوار لفظ �تنبان � استعمال میشود و در نزاعها گاه عملاً نیز شلوار خصم را پاره میکنند. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
- شلوارکن کردن ؛ شلوار کسی را کندن. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . رجوع به ترکیب شلوار کسی را کندن شود.
کنایه است از بی آبرو کردن و رسواساختن کسی و مغلوب و منکوب کردن او. این لفظ که بصورت دشنام در نزاعها بمیان می آید، معمولاً صورت تهدید دارد. گاه نیز بر سبیل بیان ماوقع ممکن است کسی رفتار سخت و شدید خود را با طرف خود به کندن و درآوردن شلوار طرف تعبیر کند. گاه نیز به جای شلوار لفظ �تنبان � استعمال میشود و در نزاعها گاه عملاً نیز شلوار خصم را پاره میکنند. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
- شلوارکن کردن ؛ شلوار کسی را کندن. ( فرهنگ لغات عامیانه ) . رجوع به ترکیب شلوار کسی را کندن شود.
کلمات دیگر: