کلمه جو
صفحه اصلی

توجیه کردن

فارسی به انگلیسی

account, authorize, excuse, explain, justify, rationalize, vindicate, warrant

to justify, to explain (away), to vindicate, to rationalize, to warrant, to account for, to expound, to absolve


فارسی به عربی

برر

مترادف و متضاد

vindicate (فعل)
محقق کردن، دفاع کردن از، حمایت کردن از، توجیه کردن، پشتیبانی کردن از، اثبات بی گناهی کردن

legitimatize (فعل)
قانونی کردن، توجیه کردن، مشروع کردن

legtimize (فعل)
قانونی کردن، توجیه کردن

justify (فعل)
تصدیق کردن، توجیه کردن، ذیحق دانستن، حق دادن

فرهنگ فارسی

موجه ساختن ٠ یا توجیه کردن کلامی را تاویل کردن آن ٠

موجه کردن، موجه جلوه دادن


جملات نمونه

فوت پدرش غیبت او را توجیه می‌کند

his father's death renders his absence justifiable


لغت نامه دهخدا

توجیه کردن. [ ت َ / تُو ک َ دَ ]( مص مرکب ) موجه ساختن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || توجیه کردن کلامی را؛ تأویل کردن آن. معنی به کلمه یا کلامی دادن. معنیی به عبارت یا کلمه یا عمل کسی دادن. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). تعبیرو تفسیر کردن. حجت و برهان آوردن. || در تداول عوام ، خرجی یا ضرری یا تاوانی را سرشکن کردن. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). || شناسا کردن. آشنا کردن. قابل انطباق کردن فرد را با محیط، و این بیشتر در ارتش متداول است. رجوع به توجیهی شود.

پیشنهاد کاربران

به صورتی ( وجهی ) موضوع را نشان دهی که فرد مقابل آن را بپذیرد ( حتی اگر در حقیقت خلاف این باشد )

توجیه کردن ( به وجهی نشان دادن ) تقطه مقابل توضیح دادن ( واضح و روشن کردن ) است

دروغ گفتن بهترین معنی برای توجیه کردن است.


کلمات دیگر: