مترادف مشرق : خاور، خاوران، شرق، نیمروز، مطلع، مشرق زمین
متضاد مشرق : باختر، مغرب
برابر پارسی : خاور
east
خاور , کشورهاي خاوري , درخشندگي بسيار , مشرق زمين , شرق , بطرف خاور رفتن , جهت يابي کردن , بجهت معيني راهنمايي کردن , ميزان کردن
شفاف , روشن , واضح , درخشان , زلا ل , براق , سالم
خاور، خاوران، شرق، نیمروز ≠ باختر، مغرب
مطلع
مشرقزمین
۱. خاور، خاوران، شرق، نیمروز
۲. مطلع
۳. مشرقزمین ≠ باختر، مغرب
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
عنصری .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
صائب (از آنندراج ).
صائب (ایضاً).
مشرق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) روشن . تابان . (از ناظم الاطباء). نیر. تابان . درخشان . درفشان . درخشنده . رخشنده . درفشنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هرگاه صفرا آمیخته بود با خون ، بول سرخ و درفشان بود و به تازی مشرق گویند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مشرق . [ م ُ ش َرْ رَ ] (ع اِ) نمازگاه . (آنندراج ) (صراح اللغة). نمازگاه . منه : این منزل المشرق ؛ ای مکان الصلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) جامه ٔ سرخ رنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قلعه ٔ آهک اندود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعه ٔ گچ اندود. || گوشت خشک شده در آفتاب . (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود.
مشرق . [م ُ ش َرْ رِ ] (ع ص ) قدیدکننده ٔ گوشت . (آنندراج ). کسی که گوشت در آفتاب خشک میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود. || روی بشرق کننده . (آنندراج ). آن که به جانب مشرق میرود و روی سوی مشرق میکند. المثل : شتان بین مشرق و مغرب . (ناظم الاطباء).