کلمه جو
صفحه اصلی

بی دانشی


مترادف بی دانشی : جهل ، بی سوادی، بی فرهنگی، نافرهیختگی ، بی علم

متضاد بی دانشی : دانایی، فرهیختگی

فارسی به انگلیسی

ignorance, [lit.] foolish act

ignorance


مترادف و متضاد

جهل ≠ دانایی


لغت نامه دهخدا

بی دانشی. [ ن ِ ] ( حامص مرکب )بی علمی. نادانی. جهل. ( فرهنگ فارسی معین ). نادانی وکردار نادان و هر چیز نالایق بعمل کسی. غمری. ( ناظم الاطباء ). بیخبری. بی علمی. جهل و نادانی :
براه مسیحا بدو دادمش
ز بی دانشی روی بگشادمش.
فردوسی.
مر آن را سکندر همه پاره کرد
ز بی دانشی کار یکباره کرد.
فردوسی.
فرستاده شهر یاران کشی
به غمری کشد این و بی دانشی.
فردوسی.
ای به بی دانشی شده شب و روز
فتنه بر دهر و دهر بر تو بجنگ.
ناصرخسرو.
ز دانش یکی جامه کن جانت را
که بی دانشی مایه کافریست.
ناصرخسرو.
من از بی دانشی در غم فتادم
شدم خشک از غم اندر غم فتادم.
نظامی.
چه مشغولی از دانشت بازداشت
به بی دانشی عمر نتوان گذاشت.
نظامی.
که چرا پیغام خامی از گزاف
بردم از بی دانشی و از نشاف.
مولوی.
در آیینه گر خویشتن دیدمی
به بی دانشی پرده ندریدمی.
سعدی.
- بی دانشی کردن ؛ کار جاهلانه کردن. نادانی کردن :
چو از قومی یکی بی دانشی کرد
نه که را منزلت ماند نه مه را.
سعدی.

فرهنگ عمید

بی علمی، نادانی، جهل.


کلمات دیگر: